vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Saturday, December 31, 2005

جمعه




بحر ساقي

گر دمي ساغر تهي از مي شود
جان ما راهي به سوي وي شود

ليکن اين دم خود شده محتاج مي
يارب اين ساقي ز جامت حي شود

84/10/9





نغمه هاي نو رسيده

ساقيا يک جرعه از جامت به جان ما بنوشان
در دل سختي ز مستي جامه اي بر غم بپوشان

بهر اين ديوانگان مست گشته بي خود از خود
حاليا يک نغمه اي از بطن جان خود بجوشان

84/10/9





پرده دران

فاش گويم بر هر جن و بشر
که شدم عاشق او از دل و سر

من بگفتم به زبان راز دل خويش کنون
هر که نشنيد بدان کو شده کر

84/10/9





سخن مگو که کلامت بسوزاند

گر که رهرو به ره عشق کند بحث و جدل
کام او را به گس مي بنما همچو عسل

ز آن پس از دور نگاهش به رخ يار فکن
تا شود بي دل و خمار چو بوده ز ازل

84/10/9


Labels:

Wednesday, December 28, 2005

Rumi's secret


پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود

Saturday, December 24, 2005

مزرعه مترسک ها


چونان مترسکي پوشالي که خنده بر لبانش ماسيده و کاه در درونش غمباد کرده بر من پوزخند ميزني ؛ نگارين چهر چينا چين چون چوبي ميان چرخ

معاشقه ات با زاغ مهاجر را حاصلي جز خاکستر نيست
ترحم ام را به نظاره بنشين اي کلاغ توهم هاي تلخ

گويي تمسخر مردمان ام را توان ديدن هست
ليکن بر فرياد کودکي ام طاقتي نيست

مي گذرد

و مستانه مي گريد آنزمان که پوشالي بودن بازوانش را انکاري نيست جز فرياد
و ملتمسانه به من نگاه مي کند که شايد مرحمي

حضورش را اثباتي نيست هرگز

پياميه


ته ته هر غروب دلگير امروز ، طلوع صبح فرداست
روشن و حاصلخيز

. . .

پي نوشت : خوبه که آدماي خوب رو دوست داشته باشي ، هرچند که اونا دوستت نداشته باشن

Thursday, December 22, 2005

شب يلدا


ساقيا مست شده از قدحت کام دلم
مطربا صبح شده از نظرت شام دلم

جام ما گر شده تلخ از مي انگور ولي
حاليا قند شده در دل اين جام دلم

84/10/1

Labels:

Wednesday, December 21, 2005

آن شور ارغواني


و بوسه زنان وجودش در وجودم تاب مي خورد
پيچ در پيچ
چونان برگي که با باد معاشقه مي کند
ليکن کجاست چشمي
که رنگ ارغواني لب هاي باد را نظاره کند
همانا برگ از آن بوسه او زرد و سرخ و ارغواني مي شود

Monday, December 19, 2005

اشک و باران


اشک من هم ناله با باران شده
اين دلم بي تاب غمخواران شده

ميکده يک لحظه بي مستان شده
ساقي ما لحظه اي نالان شده

ليک او داند که چون کرده به ما
از فريب اش عالمي حيران شده

چون که باز آيند مستان در برش
دم به دم پيمانه پر پيمان شده

آنقدر از خم خود بخشد به ما
کين جگر از لطف او سوزان شده

هر زمان افزون شود لطفش به ما
جان ما هم عاشق جانان شده

مستي و ديوانگي ما کنون
نيست موجودي کزو پنهان شده

اين دل يکتا ز بوي زلف او
بي خود و مست و غزلخوانان شده

اين شبم پر فر و شادي و شعف
در پناه ساقي ياران شده

84/9/27

Labels:

Thursday, December 15, 2005

که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند


يه رفيقي داشت درباره اين مي گفت که بايد به چيزي دل بست که هميشگي باشه
و دائمي ، نه اينکه فاني و از بين رفتني
گفتم آره
هميشه باشه ولي تو طول مدت هميشه اش ، هميشه نباشه
مي دوني چه جوري ؟
يعني تو طول مدت عمرش هميشه حاضر نباشه
مثل آفتاب
هميشه ( طول عمر ما ) هست ولي در طول اين مدت وجودش ، هميشه حضور نداره

وجود و حضور
ميگما ، اصلا وجود وابسته به مکانه ؟
يعني وابسته به حضوره ؟
يعني ميشه يه چيزي موجود باشه ولي غايب باشه ؟
يا يه جا غايب باشه و يه جا حاضر
ما خيلي مفهوم داريم که فقط مفهوم هستند و در ماده حضور ندارند
پس ميشه يه موجودي داشته باشيم که تو خيلي محيط ها حاضر نباشه

مي گفتيم
بحث از حضور خورشيد بود
که شب ها ناز ميکنه
ولي نشوني و نورش هست
در واقع نصف مدت عمرش ( براي ما ) غايبه
ولي اين حضورش ، غيبتش رو جبران ميکنه
نه تنها جبران ميکنه ، بلکه اگر اين حضورش بيشتر يا کمتر بشه ، اصلا کلي از چيزا به هم ميخوره
يعني هست ولي گاهي حضور نداره ، يه حرکت نوساني بين حاضر و غايب


چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند


Wednesday, December 14, 2005

دافعه مصنوعي


گاهي جذب مي شوي بدون اينکه جاذب قصد جذب داشته باشد
. . .
. . .
. . .
و چه تلخ است که جاذب از ترس مجذوب شدگان ترک جاذبه کند

يادآوري


تا شب نرود روز نمي آيد
تا غم نرود شادي رخ نمي نمايد
تا گرما باشد سرما جرات حضور ندارد

هميشه اين نکته برام جالب بود که چرا وقتي داشتيم تو دوره ابتدايي کلمات متضاد رو مي خونديم شب و روز رو به عنوان کلمات متضاد معرفي نمي کنن
و همچنين زن و مرد رو

تا عظمت باشد پستي بي مکان است
تا وجود باشد عدم موجود نيست

آري موجوديت عدم ، محتاج عدم حضور وجود است
هرچند که گاهي اصالت وجودي را به مفاهيمي مي دهيم که ذاتا پايدار نيستند

Sunday, December 11, 2005

بوي گيسوي تو برده دل ما را نظري


گفتم که روم سوي تو رو نو نکنم
اين تن ز تنت دوباره بو نو نکنم

اما چو ببينم سر گيسوي تو را
مستي نگذارد که هوا به سوي جو نو نکنم

84/9/20

Labels:

Saturday, December 10, 2005

مانور


فرق هست بين جنگ با دشمن فرضي و جنگ با کسي که تشنه خونته
فرق هست بين تمرين شاد بودن و خنديدن از ته دل
فرق هست بين تجربه يک کار هنري و هنرمندانه گفتن و ساختن
گاهي يه انگيزه يه فعل رو به جلو ميبره
مثل وقتايي که داري تمرين ميکني واسه يه بازي يا يه اجرا
اين تمرين زماني زيبا ميشه که تو اون هم انگيزه داشته باشي
يعني در طي رسيدن به هدف خود مسير رو دوس داشته باشي
نه فقط هدف رو
آخه اگر فقط هدف رو دوس داشته باشي بايد مسير رو تحمل کني
و اين از زيبايي ميندازتش
خيلي وقتا شما ميخواي فقط يه کار رو تجربه کني
مثل زماني که نقاش بي هيچ قصدي يه مدل رو انخاب ميکنه و شروع ميکنه به کشيدنش
حتي ممکنه نشناسدش
و هيچ حسي نسبت بهش نداشته باشه
يا مثلا همون حسي رو بهش داشته باشه که به بقيه داره
بعد ملت ميشينن و ميگن که اون حتما مدلش رو دوس داشته که کشيدتش
اون داره کشيدن رو تجربه ميکنه
يعني ابزارش رو تقويت ميکنه
اين خودش براش جالب و دوست داشتنيه
اون براي اينکه بتونه پرتره زيبايي از اون که دوسش داره رو بکشه مجبوره تمرين کنه
تا بتونه تو اون روز بهترين باشه
زماني اون تمرين ها زيبايي دارن که اون اين تجربه کردن رو هم دوس داشته باشه
شايد همون جور که يه بسکتباليست بايد تمرين دويدن سرعت هم بکنه
اين ابزار کارشه
هرچند که وقتي ميدوه هيچ حلقه اي مقابلش نيست
ولي انگيزه داره
چون همين مسير رسيدن به هدف رو تحمل نميکنه
بلکه ارزشش رو ميدونه
اگر ما ارزش مسير رو بدونيم ، جنگ با دشمن فرضي هم برامون شيرين ميشه و نتيجه کار زيبا از آب در مياد

Thursday, December 08, 2005

بنويسيد


علم بهتر است يا عشق ؟

Wednesday, December 07, 2005

بي پرده نقاشي چو من


ديدم درون آينه رنگي ز ماهي خوش جبين
ليکن رخش در آن نظر بود از مصائب بس حزين

من هم کشيدم خنده اي بر لعل غمگين لبش
در پاسخ اين مدتي کو داد ما را درس دين

84/9/15

Labels:

Sunday, December 04, 2005

خود انسرينگ


ميدونين ، بعضي از بچه ها هستن که خيلي اشتباه ميکنن
ســــــــکـــــــــــوت
سکوت
آره ، ولي بعضي ها هم هستن که يه اشتباه رو شونصد بار تکرار نمي کنن

Saturday, December 03, 2005

قدرت و غرور


براي خودم نگرانم
از خودم مي ترسم
از من مي ترسم

Friday, December 02, 2005

خطابه


رسما از کليه عزيزان و دوستان و دشمناني که به نحوي اجازه مي دهند تا به آنان محبت کنم ممنونم
همچنين همه آناني که در انجام کارهاي خوب قبول مفعوليت مي کنند
به قول بعضي ها : مشتري جزئي از پرسنل شرکت شماست
اين افراد کليه افرادي که اينجانب ريا کارانه و مغرضانه به آنها خوبي کرده ام را نيز شامل مي شوند

Thursday, December 01, 2005

ماژوليشن


تازگي خيلي به بلاگ جناب نيک آهنگ خان سر ميزنم
آخه خيلي دوسش دارم
خوندن چند روزه و مداوم وبلاگش منو ياد اون وقتا انداخته که روزي بيست و هفتا و نصفه اي پست مي نوشتم
اصلا يه مدولاسيون ( تغيير مد ) اساسي در من ايجاد کرده ( خدا خيرت نده رفيق ) ، انگاري کلا از مينور ، ماژور شدم
يادمه يه بنده خدايي مي گفت من اگر کاره اي بودم گامهاي مينور رو حرام اعلام ميکردم ( اصالت شادي ) ، آره مي گفتم ، خوندن اين پست هاش کلا ما رو اکتيو کرده
هرچند که خودم اثرات منفي و مثبت برتري کيفيت بر کميت و برعکس رو دارم مي بينم

عقب ماندگي مضمن


يه مدته ( چن سالي ) که همش احساس مي کنم عقبم
ولي انگاري ( گوش شيطون کر ) اين احساس خيلي هم بد نيست ، البته اگر منجر به نا اميدي نشه
چون آدميزاد رو به حرکت واميداره
هرچند که عقب بودم و هستم ولي شتابم براي حرکت خوب بوده
ياد فيزيک افتادم
مفاهيمي که مشتق همديگه بودن
جابجايي ، سرعت ، شتاب و اون يکي که يادم نمي آد ( مشتق شتاب بود ) من الان از قافله خيلي عقبم و لي با يه شتاب خوب دارم جلو مي رم ، البته دقيق نمي تونم تغييرات شتابم رو بررسي کنم ، اصلا نمي دونم شتابم ثابته يا متغيير
به قول بعضي ها : تيز دوم تيز دوم تا به سواران برسم