vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Tuesday, January 31, 2006

تو را در نور مي بينم


تو را در نور مي بينم که بر من سايه افکندي
و مي بينم که از بويت جهاني بي خود از خود مست وامانده

جهاني از تمام لحظه ها خسته
به دنبال تو و آواز تو حيران
جهاني پر ز نامردان مردم واره اي کوچک
که بر پاشان فراوان حلقه هاي ضجه و زنجير و زهرآلوده خنجرهاي خونيني ز نيرنگ است

تو را در نور مي بينم که لبخندي به لب داري
و بر من چون هم او مرد کشاورزي که عشق اش بر زمين رسته
مداوم شوق مي پاشي

تو گويي با نگاهت بس سخن هاي نهان داري
که شايد قطره اي از آن به اين رود دل من خانه کرده

به اميد زماني کين يگانه قطره مرواريد رخشنده شود تابان
و تا فرداي عالم هر دمي چون مهر تابنده
و گويد بر تمام گيتي از حرف و کلام و شوق و شور تو

و. يگانه
84/11/11

Monday, January 30, 2006

رسيد مژده


من چه گويم شرح اين دلواپسي ها
پر شود از رنج و دردم مثنوي ها

ار نبود آن مژده خوش نوش ساقي
مرده بودم در دل اين بي کسي ها

و. يگانه
84/11/10

Labels:

ده بازي


بعضي وقتا آدم گير ميکنه رو اين بحث يک ده آباد يا دو تا ده نيمه آباد
بعد به اين فکر ميکنه که شايد همون ده نيمه آباد واسه ساکنين اش کلي آبادي باشه
و بعد به اين سمت ميره که جريانات رو بايد از ديد خودش ببينه يا ديگران

گاهي زاويه ديدمون به ما ميگه که فلان چيز کم ارزشه و کم اهميت
در نتيجه اولويت اش برامون مياد پايين
بهتره همون موقع به اين هم فکر کنيم که اون چيز ممکنه براي ديگراني فوق العاده پر اهميت و شايد حياتي باشه

Sunday, January 29, 2006

علت و معلول خود حيران شده


بگفتا از چه اکنون مي نويسي خط به خط شعرت بر اين دفتر
بگفتم تا نويسم آنچه در دل دارم و بر گفتنش در من تواني نيست

و شايد آنکه از خود بودن خويش ام طلب دارم
که باشم يا شوم يا بلکه هستم

و. يگانه
84/11/8

Saturday, January 28, 2006

چاره غم


نغمه ها خوان مست شو ديوانگي کن
هر شبي خود مي بنوش و زندگي کن

ور اسير غم شدي در سير اين ره
از عصير خم بزن جامي دلا دلدادگي کن

و. يگانه
84/11/8

Labels:

Thursday, January 26, 2006

مستانه


اين حجاب خود شکن عشق ات ز جان آغاز کن
بال بگشا شادمانه سوي او پرواز کن

چشم پوش اي جان من از تلخي مي دم مزن
جام گير و خوش بنوش و ياد او آواز کن

و. يگانه
84/11/6

Labels:

Wednesday, January 25, 2006

ظل ز ضياء آمده


سايه از خورشيد مي آيد دلا غم دوست دار
سايه از خود ديدن است اي عاشقان خود درکشيد

و. يگانه
84/11/4

به در بر



براي سيد خليل عالي نژاد که گفت

هيچ اگر سايه پذيرد ما همان سايه هيچ ايم



گرچه شب تاريک است
ليک از سايه خبر نيست در آن
ور بود سايه ز نور مه شب تاب من است
که خود از شمس منور شده است

و گر از جانب ما ناله ناسازي هست
يا شبانه سخني مي شنوي
خود ز زخمي است که ناسور شده

و بدان جان دلم

که شب ام سايه اين من به من است
يا که نقشي است از آن من در من
شايدام آينه من بر من

و من اينجا شده ام دلشده آن سخن از هيچ شدن وآن سايه
و بديدم که خود از نور شده بود هم او

و. يگانه
84/11/4

Tuesday, January 24, 2006

پاينده باشي جان دل


جاودانه عشق او در جان ما جاويد باد
اين دل از ايمان پر و خالي ز هر ترديد باد

ناله مستانه مان پرنغمه تا روز الست
سايه ساقي مداوم وي خود از خورشيد باد

و. يگانه
84/11/3

Labels:

راز دل




در پاسخ پرسشي

در دلم عشق اش زند خورشيدسان
موج موج از حرکت اش جان جهان

اين جهان و آن جهان مست از خم اش
کل اجزا اذن گيرد خود از آن

گشته موجودات خود موجود از او
وي بود بودش چو شمس ما عيان

من ز بهر خود يگانه بحر بي همتاي او
خود شدم حيران و سرگردان روان

رهرو مستانه بي دل عاشق و دلداده اي
يا که شايد سالکي کو هم دوان

مطربي ميخواره اي پيري جواني عالمي
کو که باشد بر من و جانم نشان

باده نوشي عارفي يکتادل غمديده اي
يا حکيمي بهر درمان کردن اين درد جان

شايد اما ساقي سيمين بر پر سوز و ساز
کو برد اين کاروان عاشقان سويش کشان

ساقيا شو بادباني بهر کشتي پيش ران
در دل سختي و غم ها بهر ما مرهم بمان

باده از آن ساغر ميگون خود بر ما فشان
تا شوم يکتا مرا از خانه جانت مران

و. يگانه
84/11/3

Labels:

Monday, January 23, 2006

ذکر سکوت


ذکر سکوت مي کنم دم به دم و نفس نفس
وز بر خلق خوانم اش فرد به فرد و کس به کس

در دل اين کوير غم شاد شوم ز جور او
گشته چو گل غم ار بود خار به خار و خس به خس

نعره مستي اش به من جان دوباره مي دهد
نغمه حرکتم زند زنگ زنان جرس جرس

آب دهد ز مشک خود ساقي ما به عالمي
باغ کند مکان خود ار چه بود طبس طبس

برده غم دلم هم او گشته لبم چو قند از او
پر شده جانب اش بسي مردمکان مگس مگس

ليک به شور و شادي اش ميکده اي علم شده
خود شده جاري از خم اش آب فشان ارس ارس

پر شده ساغر از جنون گم شده جانشان کنون
رنج و ملال ساقيا ناله کند که بس که بس

قول يگانه گوش کن خوف دلت خموش کن
جام زن ار دهد تو را چشم ببند از هوس

و. يگانه
84/11/3

Labels:

Sunday, January 22, 2006

کي شعر تر انگيزد


مشرک شدي ساقي شبي
زهر از خم خود مي دمي

شعرت مشوش مي کند
حرفي مزن گر پرغمي

84/10/30

Labels:

بشنو


وقتي حوصله حرف زدن نداري ، گوشات رو خوب تيز کن و بشنو


Friday, January 20, 2006

چه سياه است اين شب


سختي و غم آزموني بهر ميزان کردن مردانگي است
يا که شايد ديدن صبر و شکيبايي ما در زندگي است

يا خودآزاري انسان از سر ديوانگي است
شايد اما سنجش دلدادگي است

84/10/30

Thursday, January 19, 2006

پاي چوبين بشکن و جان را ببين





عقل را گو بمير و دم مزن
حلقه مستي من بر هم مزن

گر نداني چاره درد دلم
شو خموش و دعوي مرحم مزن

84/10/29

Labels:

Wednesday, January 18, 2006

من چه مستم امروز





عاشقم چون گاوي
که خود از عشق علف مي ميرد
مي خورد يونجه و شبدر ، گل و گل
مي دهد شير به گوساله خود
مي فشاند شادان به دهانش شيري
که پر از مستي ميگون مشوش شده مادري است

عاشقم گاو سپيد
چون الاغي مجنون
که به باران خيس است
و در آن روز قشنگ مي زند غلت به مرداب گلي
تا شود پر ز گل و پاک کند
جان خود در باران
او چه خوش مي داند
پاکي باران را

عاشقم چون بيدي که شده واله و شيدا در باد
و چه عريان گشته در بر باد عيان

عاشقم چون بزک گله گه گاز زدن گوشه گالشتک چوپان گم از خود شده بالا ده

ليک مي ترسم از آن دم که شوم چند گهي ، سگ بر اين مردم مردم کش منگ

عاشقم مردم ده

عاشقم چون گاوي
يا الاغي مجنون
يا که بيدي عريان
يا بزي دلداده

يا که شايد مردي که شده عاشق باد

84/10/28

نقد


همواره خود فرد اولين شاهد و مخاطب اثرش هست
ولي نه لزوما يک شاهد کامل و جامع

هرچند که ممکنه خودش جامع ترين نگاه رو داشته باشه ولي امکان داره بعضي از زواياي اثر از ديدش پنهان مونده باشه که با نقد سايرين اصلاح بشه و سازندگي و پيشرفت بياره

به اميد روزي که نقد و انتقادپذيري رو ياد بگيريم

Tuesday, January 17, 2006

switch


گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، گمشون کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، بعضي چيزاي ديگه رو گم کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، گم بشيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، بعضي ها رو گم کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، خودمون رو پيدا کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، چشمامون رو باز کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، يه لحظه چشمامون رو ببنديم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، گوشها رو هم ببنديم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، گوشهامون رو تيز کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، سکوت کنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، فرياد بزنيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، دوباره متولد بشيم
گاهي لازمه براي پيدا کردن بعضي چيزا ، بميريم

Monday, January 16, 2006

قطره اشک دلشده


ترجمان خنده گاهي قطره اي اشک من است
کو شده پنهان هم او تا گردد آن روز الست

اشک را گو ببار و غم ببر امشب ز ما
خود نما بر مردم و بر اين من و بر هرچه هست

84/10/26

Labels:

نيست جز مستي دواي درد من


ساقي بشکن اين من و ما مست نما
وز پرده برون آ بر ما جست نما

يک جرعه شرابي به دل ساغر ريز
تو نيست کن و از پس آن هست نما

84/10/26

Labels:

Sunday, January 15, 2006

مرگ من


بودنم شايد بخشکاند نبوغ لحظه هاي بي بلوغ جان من
يا کند پر از هوا اين هستي پوشالي ام
يا که شايد خالي از هيچ ام کند مثل حباب
يا دمي از نيستي حيران کند بود مرا

ليک مرگ ام جا برايت باز خواهد کرد جانا بي دريغ
ليک مرگ من پر از بودن براي جان توست
مرگ من شايد بيآغازد تو را در جان من



پي نوشت : دوستي مطلبي نوشته بود ، من هم خط آخر اين نوشته اخير رو براش کامنت گذاشتم ، و بعد اين خط آخر ، خطوط ماقبل آخري هم پيدا کرد ، ازش ممنونم

Friday, January 13, 2006

جمعه دوم




درس امشب

نيک درسي داد امشب ساقي مستان به من
خود کلامي کو ببرده جان من بيرون ز تن

گفت از عشق آمده يک لحظه اي خود را مبين
تا کني خود بارور عشق و جهاني پر ثمن

84/10/23





نغمه وي

اين نواي ني ني از ني در شود
مستي باده ني از مي در شود

اين نوا و مستي و عيش و طرب
خود بدان کز عشق آن حي در شود

84/10/23


Labels:

ساقي شده آيينه قمروار به شمسم


نگه در شمس کردن کوري آرد
ولي ديدن رخ مه مستي آرد

زدن باده بدون عشق ساقي
مسلم دان بر تو پستي آرد

84/10/23

Labels:

Thursday, January 12, 2006

19 + 20




مستي ساقي شده افسانه اي

ساقي از مستي مستان مست مي گردد دلا
گر بماند در بر سختي از او جاني به جا

ليک گر جان در برد مستانه از سيلاب غم
ارغواني مي بريزد متصل بر جام ما

84/10/19





خانه روياي من

خانه ام ميخانه اي گشته کنون
ساقي ام يکتا دلي گشته کنون

ساقيا گر گشته ام مست از شراب جام تو
جان من هم عاشق جانانه اي گشته کنون

84/10/20


Labels:

Monday, January 09, 2006

پند نو


ساقيا پندي بدادي بر من آن پندي نکو
کو ببرده جان من را سوي او

من نويسم هر دم اين پند تو را بر جان خود
الصمات الصمات ذکر هو

84/10/19

Labels:

Sunday, January 08, 2006


چيزي که بيابان را زيبا مي کند ، چاه آبي است که در گوشه اي از آن پنهان است

شازده کوچولو


Saturday, January 07, 2006

دریا زدگان


ساقيا شام است نوشين ام بده
آن دواي درد دوشين ام بده

جرعه ها مستم نمي دارد کنون
خمره اي از جام جوشين ام بده

84/10/16

Labels:

Wednesday, January 04, 2006

ساقي نامه



متاثر از ساقي نامه جناب حافظ


ساقيا جامي بده کز جام تو
گشته صد مرغ سليمان رام تو

ده شرابي که جهاني بردرم
پرده هستي به مستي بردرم


ساقيا جاني بده کز جان تو
جان جانان گشته جانانان تو

آن دل و جاني بده کو جان بود
ني به هر سختي به غم حيران بود


ساقيا حالي بده اين دم مرا
کو به يک حمله برد غم را ز جا

بشکند ما و مني يک جا کند
زان پس از نو ما و من بر پا کند


ساقيا آبي بده مستم کند
بي خود از هست و تهي دستم کند

چون تهي از خود شدم سويش دوم
عاشق رنگين رخ رويش شوم


ساقيا سازي بزن کز راز تو
مطربان حيران شده از ساز تو

ادعاي مطربي رفته کنون
پر زده مستي ما سوي جنون


ساقيا حرفي بزن پندي بگو
در دل تلخي به ما قندي بگو

يک کلامي کو به من آتش زند
شعله اي بر اين تن پر غش زند


ساقيا جانم بگير از من ببر
با پر مستي سوي يارت بپر

سوي او بر جان من را لحظه اي
تا ببينم جان ساقي را دمي


ساقيا جامت کجا خم مي شود
هر شبي جانت کجا گم مي شود

عشق تو در دل بود يا آسمان
عين تو بر ما بود يا قدسيان


ساقيا از عشق خود بر ما فشان
تا که از مهرت به ما باشد نشان

مهر عشقي زن به مهر و مستي ام
ساقيا خسته دل از اين هستي ام


ساقيا مستم کنون جامم مده
يک زماني لحظه اي فرصت بده

بنده بودم آن دمي را که چنين
بي خود از خود گردم و از اين زمين


ساقيا کي مست اين خم گشته اي
فارق از حرف عاشق صم گشته اي

اين زمان دانم که چون ساقي دهد
بي دريغ و بهر خماري دهد

او به جام ما بريزد از خمش
تا که گردد خشک از مي خود لبش

دم به دم او مي دمد در جان ما
تا که ماند جام او خالي به جا

زآن پس آن يارش بيايد در برش
تا کند جانش تهي از هر عطش

پر شدن دادن تهي از جان شدن
حرکت و ساقي بر مستان شدن

خود شده آيين و دين او کنون
هر زمان دشمن برش گردان زبون


ساقيا ديدم رخ جانان تو
در درون شيشه اين جان تو

عشق ساقي در درون مي بود
فعل ساقي آينه بر وي بود


ساقيا بازم مده بر خود دمي
چون ندارم غير مي من مرحمي

غير ميخانه نباشد خانه ام
غير عشق يار نايد در برم


ساقيا ما را ببخش از اين همه
از پريشان حالي و از دمدمه

اين دل يکتا اگر حرفي زند
تو بدان دم از سر مستي زند


84/10/13

Labels: ,

Monday, January 02, 2006

اين و آن


تو ما را مي دهي هر دم بگويي عيب مي کن
گنه خود کرده اي گويي حذر از عين وي کن

چگونه اين و آن را مي توان بودن خدا را
زني تو بر دف و تنبور و گويي رقص ني کن

84/10/12

Labels: