من چه مستم امروز
عاشقم چون گاوي
که خود از عشق علف مي ميرد
مي خورد يونجه و شبدر ، گل و گل
مي دهد شير به گوساله خود
مي فشاند شادان به دهانش شيري
که پر از مستي ميگون مشوش شده مادري است
عاشقم گاو سپيد
چون الاغي مجنون
که به باران خيس است
و در آن روز قشنگ مي زند غلت به مرداب گلي
تا شود پر ز گل و پاک کند
جان خود در باران
او چه خوش مي داند
پاکي باران را
عاشقم چون بيدي که شده واله و شيدا در باد
و چه عريان گشته در بر باد عيان
عاشقم چون بزک گله گه گاز زدن گوشه گالشتک چوپان گم از خود شده بالا ده
ليک مي ترسم از آن دم که شوم چند گهي ، سگ بر اين مردم مردم کش منگ
عاشقم مردم ده
عاشقم چون گاوي
يا الاغي مجنون
يا که بيدي عريان
يا بزي دلداده
يا که شايد مردي که شده عاشق باد
84/10/28
0 Comments:
Post a Comment
<< Home