Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, January 04, 2006

ساقي نامه



متاثر از ساقي نامه جناب حافظ


ساقيا جامي بده کز جام تو
گشته صد مرغ سليمان رام تو

ده شرابي که جهاني بردرم
پرده هستي به مستي بردرم


ساقيا جاني بده کز جان تو
جان جانان گشته جانانان تو

آن دل و جاني بده کو جان بود
ني به هر سختي به غم حيران بود


ساقيا حالي بده اين دم مرا
کو به يک حمله برد غم را ز جا

بشکند ما و مني يک جا کند
زان پس از نو ما و من بر پا کند


ساقيا آبي بده مستم کند
بي خود از هست و تهي دستم کند

چون تهي از خود شدم سويش دوم
عاشق رنگين رخ رويش شوم


ساقيا سازي بزن کز راز تو
مطربان حيران شده از ساز تو

ادعاي مطربي رفته کنون
پر زده مستي ما سوي جنون


ساقيا حرفي بزن پندي بگو
در دل تلخي به ما قندي بگو

يک کلامي کو به من آتش زند
شعله اي بر اين تن پر غش زند


ساقيا جانم بگير از من ببر
با پر مستي سوي يارت بپر

سوي او بر جان من را لحظه اي
تا ببينم جان ساقي را دمي


ساقيا جامت کجا خم مي شود
هر شبي جانت کجا گم مي شود

عشق تو در دل بود يا آسمان
عين تو بر ما بود يا قدسيان


ساقيا از عشق خود بر ما فشان
تا که از مهرت به ما باشد نشان

مهر عشقي زن به مهر و مستي ام
ساقيا خسته دل از اين هستي ام


ساقيا مستم کنون جامم مده
يک زماني لحظه اي فرصت بده

بنده بودم آن دمي را که چنين
بي خود از خود گردم و از اين زمين


ساقيا کي مست اين خم گشته اي
فارق از حرف عاشق صم گشته اي

اين زمان دانم که چون ساقي دهد
بي دريغ و بهر خماري دهد

او به جام ما بريزد از خمش
تا که گردد خشک از مي خود لبش

دم به دم او مي دمد در جان ما
تا که ماند جام او خالي به جا

زآن پس آن يارش بيايد در برش
تا کند جانش تهي از هر عطش

پر شدن دادن تهي از جان شدن
حرکت و ساقي بر مستان شدن

خود شده آيين و دين او کنون
هر زمان دشمن برش گردان زبون


ساقيا ديدم رخ جانان تو
در درون شيشه اين جان تو

عشق ساقي در درون مي بود
فعل ساقي آينه بر وي بود


ساقيا بازم مده بر خود دمي
چون ندارم غير مي من مرحمي

غير ميخانه نباشد خانه ام
غير عشق يار نايد در برم


ساقيا ما را ببخش از اين همه
از پريشان حالي و از دمدمه

اين دل يکتا اگر حرفي زند
تو بدان دم از سر مستي زند


84/10/13

Labels: ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home