vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Monday, May 30, 2005

5:15 Am


همه جيرجيرک هاي محله عاشق شدن
من نمي دونم تو اين هواي خنک کدوم از خدا بي خبري کولر آبي رو روشن گذاشته و صداش رو هم بلند کرده !؟!؟

شبانه ها


شبانه اول

شب سکوتش را تکرار مي کند
و من تنهايي هايم را

ساعت ها مي گذرند
و من دلشادم از زندگي


شبانه دوم

شب از نيمه گذشت و خواب پيدا نيست
قلمي بر کاغذي رفت و نشاني از کلامي نيست
گر اين شاعر حزين باشد کي انگيزد کلامي خوش
بيا اي صبح که اکنونم بجز درد فراقش نيست

Sunday, May 29, 2005

dot dot dot



حجاب

من نمي دونم هدف از تلگرافي نوشتن در اين حد چي بوده ؟
اين عکس رو تو يکي از پيتزا نوش جان کني هاي شيراز گرفتم

Friday, May 27, 2005


گفتن جان کندن است
و شنيدن جان پروردن


شمس تبريزي

Thursday, May 26, 2005

سه گانه


يگانه

بعضي ها فکرشون سريع تر از زبونشون کار ميکنه ، بعضي ها برعکس


کاش

کاش مي شد عينک را بردارم
کاغذها را مرتب و منظم روي هم بچينم
مداد را کنار بگذارم
چشمانم را ببندم
سر سياه بر سفيدي بنهم
آرام بر روي کاغذها بخوابم
و صبحگاهان افکارم بر کاغذها نقش بسته باشند
با هر انشايي که بايد
شايد انشاي ذاتي افکارم نيکوتر از آن باشد که بر آنها تحميل مي کنم


غرور

غرور مرگي است زودرس براي بشر زودباور
و آغازي است بر حيوانيت


حالا مي فهمم که آزادي چقدر در شکوفايي بشر تاثير داره

Tuesday, May 24, 2005

تعصب


آيا مصلوب عقايد خود هستيم ؟
فکر مي کنيد لازم است خود را در اسارت صليب عقايد نگاه داريم ؟

و عقايدمان خود مصلوبند ؛ در خشکي و جمود

که همانا روزي گورهايي خواهند بود براي خلاقيت و شکوفايي ما
آري ، گور عقايد هر انسان ، همشکل تعصبات اش است
گورهايي به شکل صليب هاي عقايد براي مرداني صليب شکل
و تير اندازي خواهد کشت تعصباتمان را
و جا خواهيم گرفت در گورهاي عميق

اکنون بر ماست که آوا دهيم موسيقي گذرنده در ابرها را
و يک صدا ندا در دهيم آنچه آسمان ها مي خوانند

متأثر از سه اثر ژاک آرماند کاردون

Monday, May 23, 2005

نيمکت


مستانه آرزو داشتم لحظه اي آرام روي نيمکتي چوبي که کمي پوسيده شده بنشينم

آرزويي کنم و اميدوار باشم که روزي برآورده خواهد شد
هرچند دور باشد و نوشدارووار

و به اين فکر کنم که آيا روزي فراخواهد رسيد که به امروز فکر کنم؟
و به اين بيانديشم که نيمکت کهنه قديمي که آرزوگاه من بود ، چه رنگي بود؟

شايد سبز
و يا شايد همرنگ دريايي که مي بينم

نه ، زرشکي رنگ و رو رفته

Saturday, May 21, 2005

حرفک


خواستم از بزرگي تقليد کنم
خواستم بر وزن شعرش ، کلامي ديگر بگويم
تهوع مجالم نداد

M



به آوازه خوان کري مي مانم که حتي آواز خود نتواند شنيد


آخه من چه وبلاگ نويسي هستم که بلاگ خودم رو هم نمي تونم بخونم!؟
من نمي فهمم مشکل چيه ولي فقط مي تونم بنويسم
انگار کسي که داد ميزنه و صدايي نمي شنوه
تا اطلاع ثانوي من فقط مي نويسم

Friday, May 20, 2005

براي شما که عشق تان زندگي است


شما که عشق تان زندگي است
شما که خشم تان مرگ است
شاملو

شما که عشق تان زندگي است
شما اشکتان مرگ است

شما که هر آن مرا مي ستاييد
شما که خود بزرگيد و مرا بزرگ مي داريد

شما که بودن را معني کرديد و توانستن را
شما که دوستتان دارم
شما که ديدارتان را مي خواهم هر لحظه ، هر روز
شما که مرا نيک مي دانيد که چگونه دوستتان دارم
شما که هر روز به اميد فريادهاتان مي نويسم

به آرزوي بودن و خواندن و سرودنتان روزگار مي گذرانم که شايد ببينمتان
شما که خستگي نمي شناسيد چون دانسته ايد تلاش و نيکويي را
و شما که مرا نمايانديد به آنان که به سخره مي گرفتندم

Wednesday, May 18, 2005

ظاهرپرست


شديدا ظاهربين شديم
با يه نظر دل مي ديم و با يه نظر دل بر مي داريم
با يه نظر شيفته مي شيم و با يه رفتار درباره شخصيت يکي تصميم مي گيريم
يه کم عجول شديم

اون علاقه و دوستي و محبت و دشمني و نفرتي اصالت داره که از روي شناخت باشه
و اون نظري ارزش فکر کردن و اهميت دادن داره که از فکر و بررسي بياد

بي ربطانه : هرگونه سفارشات در زمينه تئوري موسيقي در اسرع وقت ، با بهترين سرويس دهي ، تحويل در محل

Tuesday, May 17, 2005

سيگار


گر آتش خود بيفروزي تواني رنگ عشقت را درو بيني که گاهي رو به زردي رفته ، گه رنگ دلت گردد

Saturday, May 14, 2005

رز زرد


و درون رز زرد سر کوه
پر احساس قشنگ عشق است
عشق زرد رز زردي به پر زرد قناري درون قفس آن شاعر
شاعر شعر سپيد
شاعر لحظه مرگ
شاعر لحظه وصل

کاش او مي دانست
که اگر بگشايد قفس مرغک را
زردتر خواهد شد
رز زرد سر کوه

Wednesday, May 11, 2005

Nava


بگذار تا مقابل روی تو بگذریم


براي نوا رفتم
بي آنکه بدانمشان
بي آنکه مرا نزديکي باشد با بهارهايي که سپري کرده اند
بودمشان ، ديدمشان ، خواندمشان ، شنيدمشان
و هر روز فکر کردمشان
باورها را ستودم
که بزرگ مي انديشند
ليک کمتر از انديشه شان باورها را عمل مي دارند

و اين است که خوب را مي دانيم ولي در کار نمي داريم
و اين است که تداوم و زور را در کنار هم مي خواهيم تا شايد ذره ذره راه رويم


از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم


Tuesday, May 10, 2005

me


از نواي تو بود زمزمه زير و بمم

دم بود نايي و من در دم دم هستم ني
بند بندم همگي پر بود از نغمه وي
هر دم از دم بزند آتشم اندر رگ و پي
عشق دمگاه به رومم کشد و گاه به ري

گاه اندر عرب اندازد و گاهي عجمم

يارب اين ناي و ني و ما و من و دمدمه چيست ؟
دم به دم مي دمد و صاحب دم پيدا نيست
پرصدا کرده جهان را ز منم ، اين من کيست ؟
منم اين صاحب دم ، يا من او هردو يکي است ؟

او منم يا منم او يا بود از او منم ام ؟

منم آن ذات که در عين صفات آمده ام
از حضور شه شيرين حرکات آمده ام
خضر راه حقم و از ظلمات آمده ام
گمرهان را هله ، از بهر نجات آمده ام

اي بسا مرده که يک دم شود احيا ز دمم

من که از باده خم هو هو مخمورم
نيست جز دردکشي ، چيز دگر منظورم
من ز هفتاد و دو ملت به حقيقت دورم
بر سر دار اناالحق زنم و منصورم

خصم اگر سنگ ببارد به سرم ، نيست غمم

شاعر : جناب مقدس فاني

Sunday, May 08, 2005

Links 2


حوالي چهار ماه پيش يه پست با عنوان لينک داشتم که اثرات و نتايج و نظرات و مراجعات جالبي رو در پي داشت
در راستاي گسترش روابط اجتماعي و پيشرفت تکنولوژي ، لزوم نسخه دوم اين پست احساس شد و تقديم مي گردد



تا حالا شده بعد از اينکه آدرس رو تايپ کردين ، کلي به خودتون بخندين؟


مشاهير

کامنت دوني : اشمخسزشد
ليست دوني : ذمخلقخممهدل
دوست داري با دوست من دوست بشي دو : لشظظشل

خودماني

بدو بدو : رهدبخ

دوستان

دوست : 21ئثاق
الهام : ثززثاخئخ
گفتار نيک : قخخظذثا
خوردني است : ظ8عد
پوکر : حخنثثق
ستيغ : 3فلا
چرت و پرتي : سشلاشقههه
يلدا : 8ر8
پدرام : حثیقعئ
شري جون : سشدیهثلخ
مدادسياه : ئثیشیسهشا
سياه : ئثسمثئشقل
سارا : زخففشلث
مهدي : بقثثثیخئ
دخترک : یخنافشقشن
آفتاب پرست : دثلشق76
آني : شده-ئشقهشا
پاييزان : حششثثظشد
خاله : سخخخسن
اميرطلا : ذقخنثدرهثص

ايشالو بقيه دوستان هم در نسخه سوم


Quiz



زندگي بهتره يا دوزندگي؟


با توجه به نيازها ، امکانات ، توانايي ها ، مشکلات ، نظرات ، برداشت ها ، تلفظ ها و اطلاعات خود پاسخ دهيد

Saturday, May 07, 2005

بينوا با صد نوا


ميگن اسب ات رفيق روز جنگه
مو ميگويم از او بهتر تفنگه
سوار بي تفنگ قدرت نداره
سوار وقتي تفنگ داره سواره
تفنگ دسته نقره ام را فروختم
براي دل قباي ترمه دوختم
فرستادم . . .
فرستادم برايم پس فرستاد
تفنگ دسته نقره ام داد و بيداد
داد و بيداد
داد و بيداد
تفنگ دسته نقره ام داد و بيداد
داد و بيداد

نه در دل مي توان اين درد بنهاد
نه کس را مي توان زين غم خبر کرد



... ميان دل و کام ديوارها ...


با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رو


ميگما
اين رفيق ما برگشته ميگه

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا


همين جناب حافظ عزيز رو مي گم
يکي نيست بهش بگه آخه بنده خدا ، ما تو تشخيص دوست و دشمن مونديم
نمي دونيم کي کيه
اگر مي فهميديم که کي دوسته که "مروت" رو شاخش بود
آخه گاهي وقتا شک مي کنم که شايد همه خوبن و نبايد خيلي سخت گير بود
ولي وقتي عکس اش رو مي بينم ميخوره تو ذوقم
به خودم ميگم که : باشه
ديگه فهميدم که فلاني دوست نيست و دشمنه
دفه بعد دوباره يادم ميره
اين مدارا رو هم نمي دونم يعني چي
يعني سکوت ؟
يعني جدي نگرفتن ؟
يعني صبر ؟
شايدم يعني اينکه از هر بدي ميشه نيک شنيد
همون جريان زاويه ديد و مدل نگاه

نه بم داند آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر
سراینده خود می‌نگردد خموش
ولیکن نه هر وقت بازست گوش
چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار


Sth. New


گاهي صرفا مي نويسم که مثل تخم مرغ شانسي يه انگيزه باشم

گاهي هم مي نويسم که يه سنگ پرت کرده باشم تو آب ، مي خوام ببينم سنگ هاي مختلف چه صدايي ميدن
آخه هر سنگي تو هر آبي با هر قدرتي که بندازي شونصد مدل صدا ميده
يه عالمه چيز تو صداش مؤثره

جدن به شوقي که از آپديت شدن يه وبلاگ پيدا ميکنين دقت کردين ؟
صرفا مي خواين ببينين که اين دفه توش چيه
همين که غير منتظره هست و آدما رو به حرکت وا ميداره رو دوس ميدارم

Friday, May 06, 2005

تکرار


هيچ اگر سايه پذيرد ، ما همان سايه ي هيچ ايم

سيد خليل عالي نژاد

Wednesday, May 04, 2005

now


و آرام آرام ظهرتر مي شود
و او مي خواند

عطار اگرچه نعره‌ی عشق تو می‌زند
هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر


نگرانم که بره
دوست خوب و دوست داشتني خودمه
و هميشه تو ذهنم يه معلم خوب
اصلا دوس ندارم مشکلي داشته باشه

خيلي چيزا ازت ياد گرفتم
شايد اگر نبودي من و زندگي من يه جور ديگه بود

پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست


مي دونين ، الانم مي خواستم اين پست رو کلا پاک کنم يا يه چيز ديگه بنويسم يا هيچي ننويسم

تو تعريف دوستي و دوست گير کردم دوباره
شما چيزي بلد نيستين ؟

راستي نگران نباشين واسه اين آقا وحيدوو
جريان از اين قراره که رفيق شفيق ما فوق قبول شدن
همين
آخر نتونستم جلو زبونم رو بگيرم
اميدوارم تو مراحل بعدي هم موفق بشه

Tuesday, May 03, 2005

Murphy


خوب بود
يه مدت مشغول بودم و سرم گرم بود
الان ساعت سه و سي دقيقه بامداد روز 3 شنبه هست
اين جناب آقاي مورفي فينال رو برد و حال اساسي به ما داد
يه پسر 22 ساله که تازه به جمع بزرگان اومده بود ، برنده فينال مسابقات جهاني اسنوکر در شفيلد انگلستان شد
خيلي آروم و مطمئن بازي ميکنه
با بازيش حرف ميزنه و همه رو ساکت ميکنه
من هيچي از اسنوکر بلد نبودم اما اين چند روز خودم رو خفه کردم از بس قوانين و تاريخچه و رده بندي ها و اخبار اسنوکر خوندم
در پايان هم جا داره از شبکه محترم يورو اسپورت کمال تشکر و قدرداني رو انجام بدم چون سهم عمده اي در ارتقاء سطح فکري - ورزشي ما عزيزان داشتن
ايشالو خدا خيرشون بده ننه

Monday, May 02, 2005

again


سخته که بخواي بنويسي و نتوني
بخواي و ندوني چي مي خواي
مي دوني که يه چيزايي کم داري ولي نمي دوني چته

گاهي وقتا ( مخصوصا تازگي ها ) زيادي جلوي خودم رو مي گيرم
فک کنم دچار يبوست نوشتاري شديد شدم

خيلي بده که خودت رو زيادي جدي بگيري
آخه خره ، چون خودتي دوستت دارن
ادا در بياري هيچکي نمي خوادت
از ادا در آوردن و سانسور کردن متنفرم
چرا مجبور مي شيم ادا در بياريم ؟
شايد همون جريان مصلحت و اين حرفاست
ولي آخه آدم بي عقل ، رند عالم سوز را با مصلحت بيني چه کار ؟
اگه قرار بود مصلحت بين باشي و تن به هر حرف و کاري بدي واسه يه مصلحت ، الان وضعت اين نبود

خلاصه اين که ما هستيم اينجا ، نگران نباشيد
الان حدود يه هفته هست که خودم رو نشونتون ندادم
آخه قبلا هر وقت ( اول وقت رو با "ط" نوشتم ) حرفي نداشتم مي رفتم و يه جمله يا شعر که واقعا دوس داشتم مي نوشتم
ولي اين دفعه نمي تونستم

دل من گرفته زين جا
هوس سفر نداري ؟

چه کنم که بسته پايم

آره ، يه روز با اين رفيقمون داشتيم تو خيابونا مي چرخيديم که هوس سفر زد به سرمون
يه کم اين دست و اون دست کرديم و نهايتا پي گير شديم و رفتيم تو کار تعطيلات و اين مسائل که ديديم يه سه شنبه تعطيله
اقدامات لازم رو کرديم و با چن جا صحبت کرديم
استرس و هيجانش جالب بود
هي قرار بود بشه که بريم ، بعد مثلا هتل مشکل ايجاد مي کرد ، يعني هي يکيش جور مي شد و اون يکي خراب مي شد
آخرش هم صبح روز سفر همه چيز قطعي شد
و ما با وجود اينکه تو عيد در مرواريد خليج هميشه فارس بوديم ، بازم عازم شديم
و دو سه روزي خوش بوديم
جالب بود که ملت چهره ي ما رو در خاطر داشتن و تو يکي از شلوغ ترين فروشگاه ها ما رو شناختن

بعضي وقتا هست که آدم ادبياتش رو گم مي کنه
يادش ميره چه جوري مي نوشته
ولي وقتي دوباره پيداش ميکنه کلي بهش مي چسبه

واسه اينکه يکي از بنيادي ترين پست هاي بي ربط و شاخه به شاخه رو نوشته باشم بايد خدمتتون يادآوري کنم که مسابقات جهاني اسنوکر در حال برگزاري است ، البته فينالش
اگه يوروسپورت رو دارين ،بچسبين که از دستش ندين

و بايد يادآوري کنم که من براي هر گونه سفر به هر نقطه از ميهن اسلامي آمادگي شديد خود را اعلام مي کنم
در حال حاضر دنبال پايه مي گردم که بريم شمال
برنامه سفر هم اينه که يه روز که خوش يمن و ميمنت باشه بنده پاشم بيام / برم تهروان و بدون وقفه و مزاحمت براي همراهان احتمالي تهراني عازم ايالات شمالي شويم
دو سه روزي شهرام ناظري گوش کنيم و برگرديم سر بدبختي خودمان