Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Monday, May 23, 2005

نيمکت


مستانه آرزو داشتم لحظه اي آرام روي نيمکتي چوبي که کمي پوسيده شده بنشينم

آرزويي کنم و اميدوار باشم که روزي برآورده خواهد شد
هرچند دور باشد و نوشدارووار

و به اين فکر کنم که آيا روزي فراخواهد رسيد که به امروز فکر کنم؟
و به اين بيانديشم که نيمکت کهنه قديمي که آرزوگاه من بود ، چه رنگي بود؟

شايد سبز
و يا شايد همرنگ دريايي که مي بينم

نه ، زرشکي رنگ و رو رفته

0 Comments:

Post a Comment

<< Home