Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, May 04, 2005

now


و آرام آرام ظهرتر مي شود
و او مي خواند

عطار اگرچه نعره‌ی عشق تو می‌زند
هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر


نگرانم که بره
دوست خوب و دوست داشتني خودمه
و هميشه تو ذهنم يه معلم خوب
اصلا دوس ندارم مشکلي داشته باشه

خيلي چيزا ازت ياد گرفتم
شايد اگر نبودي من و زندگي من يه جور ديگه بود

پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست


مي دونين ، الانم مي خواستم اين پست رو کلا پاک کنم يا يه چيز ديگه بنويسم يا هيچي ننويسم

تو تعريف دوستي و دوست گير کردم دوباره
شما چيزي بلد نيستين ؟

راستي نگران نباشين واسه اين آقا وحيدوو
جريان از اين قراره که رفيق شفيق ما فوق قبول شدن
همين
آخر نتونستم جلو زبونم رو بگيرم
اميدوارم تو مراحل بعدي هم موفق بشه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home