vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, March 31, 2004

نهار



من فک کردم ميشه يه لازانيا و يه سالاد فصل و يه ساندويچ مخصوص گپ رو با يه نوشابه سون آپ نيم ليتري خورد
ولي انگار ميشه

Tuesday, March 30, 2004

حق



هرکي از اين صفحه چيزي فهميد به منم بگه
برام جالب بود ولي چيزي نفهميدم


Are you looking for me? I am in the next seat.
My shoulder is against yours.
you will not find me in the stupas, not in Indian shrine

rooms, nor in synagogues, nor in cathedrals:
not in masses, nor kirtans, not in legs winding

around your own neck, nor ineating nothing but

vegetables.
When you really look for me, you will see me

instantly --
you will find me in the tiniest house of time.
Kabir says: Student, tell me, what is God?
He is the breath inside the breath.

...by Robert Bly (Editor)...

Monday, March 29, 2004

بوق بوق



کسي نمي خواد سوالات مندرج در سفرنامه رو جواب بده؟

درباره اين قيافه هم نظر بدين
خوشکل شدم؟
نوراني شدم؟

Sunday, March 28, 2004

بدون شرح






والا به خدا مخلصيم

Saturday, March 27, 2004

عيدا نه




سلام
از آخرين پيام سال قبل یه ياد داريد که ما قرار بود مهمان داشته باشيم

ما رفتيم خونه و مهمون ها هم شباهنگام رسيدند
شب هم کلي شام خوشمزه کباب کرديم
ناسلامتي عمو و عمه و خانواده محترمشون و پسر عمو و دختر عمه و پسر عمه و دختر عموها اومده بودن
خوب بود
شب هم نشستيم و يک فيلم ترسناک رو نظاره کرديم
قاتل اره برقي

شب عمو پيشنهاد داد که منم فردا باهاشون به سمت زادگاه همسفر بشم
من نه کفتم نه و نه گفتم آره
ولي اينجور که معلومه مايل به رفتن نبودم چون وسايل رو جمع و جور نکردم

صبح شد و ما براي صبحانه عازم شديم
مهمون ها داشتن آماده رفتن مي شدن
منم پشت سيستم بودم
عمو در زد و اومد تو
عمو: مگه نمياي؟
من: نه
در همين مدت که اونا داشتن وسايل رو جمع مي کردن منم وسايلم رو بستم و باهاشون رفتم

تو مسير يه ذره بارون ميومد
تو ورودي يکي از شهرهاي وسط راه اين رو نوشته بودن
(شايان ذکر است که هدايايي به اونا که شهرهاي زادگاه و اين شهروسط راه و شهر عمو رو بگن تعلق نخواهد گرفت)
(لاله و لادن(123کيلوبايت

تو راه کامران ملقب به کامي يه عکس از ما گرفت که به علت حضور فلش ما زيادي روشن شديم
واسه همين سمت چپ رو واسه اينکه آيکون ها رو قرار بدين سياه کرديم و قرار داديم تو پست قبل

ما رسيديم و کلي از ما استقبال شد
مخصوصا که من زياد مسافرت نمي رم
من مسافرت به زادگاه رو دوس دارم
همش خاطره س

تو حياط خونه مادربزرگ يه درخت هست که بابام کاشته(فک کنم) من قبلا زياد ازش بالا رفتم
الانم اگر تابستون بود و ميوه داشت مي رفتم
(اون بالا دنيا يه شکل ديگه ميشه(124 کيلو بايت
اين عکس مربوط به روز عيد بود

از صبح همه دنبال نوبت حموم بودن
منم بي خيال
بابا و مامان اينجا بودن و ما اونجا
جالب بود
فک کنم تا حالا هميشه با هم بوديم

سال تحويل شد و من يه بند عکس و فيلم مي گرفتم
طفل معصوم اين دعا زير ميز قرار گرفته بود
و محتويات سفره رو ميز بود
اين نشون ميده که ما بيشتر حواسمون به هفت سين بوده تا به دعاي تحويل سال
جمهوري ايراني اسلامي (بازم) ايران

اينم رفته تو تريپ عکس هنري
(خوشکله(115کيلو بايت

تو اين فصل بايد يه مقدار از مراحل مابين درخت نر و ماده رو بشر انجام بده
به اين کار ميگن "انبار دادن" که همون گرده افشاني دستي مي باشد
اينم اون چيزايي که بايد بعدا ميوه بشن
اون بالا رو مي بينين؟

خوب
عجله نکنين هنوز مونده
تازه شنبه شده

عصر شد و ما مشغول تلويزيون بوديم
و چون به فکرمون نمي رسيد که ميشه از کافي نت آپديت کرد مشغول نوشتن روي کاغذ بوديم
ايشالو اون يادداشت ها رو هم براتون مي فرستم
:بازي منچستر رو مي ديديم که شنيدم يکي از بچه ها ( اونجا 600 تا بچه وول مي خورد) ميگه
وحيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد وحيد وحيـــــــــــــــــد
منم در کمال آرامش از جا جهيدم
بابا اومده ، بابا اومده
معلوم شد مابقي خانواده فراغت ما را تاب نياورده و با اختلاف 12~13 ساعت راهي شده بودن

فردا و پس فردا رو يادم نمي آد

از تفريحات ما بگم براتون
ما هر سال چون اونجا حوصله شديدا سر ميره هر روز کلي فيلم ميگيريم و مي بينيم
البته اکثرش رو من ديده بودم
چون يکي ازدختر عمه ها از اين دستگاه هاي ويدئو سي دي داشت کار خوب پيش مي رفت

کلا اينا رو ديديم
اينا از فيلمهاي تلويزيون و 6 تا سي دي شو که من از محسن گرفتم جداست
johny English,con air,george of the jungle 2
قاتل اره برقي ، زير نور ماه ، واکنش پنجم ، زندان زنان ، شام آخر ،سيندرلا ، ارتفاع پست
بازم بود
من روز اول 5 تا سي دي گرفتم
روز دوم 4 سي دي
و روز سوم 3 سي دي

يکي از روز ها مهمان عمه رفتيم يه باغ تو دل يک کوه
کلي خوب بود
هرچند که آخراش حوصله سر رفت و رفتم تو ماشين نوار گوش دادم

اولش نوار ها باب ميل خودم بود
بعد که شلوغ شد مجبور شدم به نوارهاي مبتذل بندري هم روي بيارم
اسم بندري اومد
آقا يه 2 ~ 3 تا جوک بود که ملت ما رو مجبور مي کردن روزي 3 بار بگيم
صبح ظهر شب
يکيش يه شخصيت توش داشت که آخر جک بندري مي رقصيد

مي گفتم
تو باغ نهار جوجه کباب بود
رو آتيش
(با اين سيخها(124کيلوبايت)(پاي خودم هم تو عکس هست

بابام ميگفت که آخرين بار که رفته تو اون باغ و اون منطقه 30 سال پيش بوده
و از روش هاي مختلف شکار کبک ميگفت
يه برکه اونجا بود که از آب يه چشمه پر مي شد
واسه اينکه نوشابه ها خنک بشه انداختن تو آب
بدون توجه به اينکه آب چشمه گرم بود
واسه در آوردن نوشابه ها حميد(320 کيلو بايت)(همون کره بز فهميده) و کامران(پسر عمو) رفتن تو آب

ورودي منطقه يه در داشت که روسش نوشته
"از توقف وسيله نقليه و پياده رفتن خودداري کنيد"
معلومه خيلي اذيتش کردن
اين باغ متعلق به دايي پدر بنده بود که کلي کتاب قديمي داره و کلي اطلاعات مفيد و تاريخي
يه آدم که همه کار بلده
از اونا که بابام ميگه من خيلي چيز ازش ياد گرفتم
از اون مدل آدما که فک کنم بايد تو
cast away
بازي ميکرد

خلاصه

راستي يه روز ما به اتفاق دوستان دبستاني رفتيم يه سالن گرفتيم و فوتبال
من هم که بازي بلد نيستم بابا
کفش که نداشتم
دو تا از دوستان کفش آوردن ولي جفتش برام کوچيک بود
جوري که 3~4 جا از پام خونين و مالين شد
آقا ديگه بازي تموم بود که ما با پاي برهنه صاحب يه موقعيت شديم
شوت سنگين ما به پاي مدافع برخورد کرد و سپس عينک و صورت ما رو در نورديد
هنوز جاش هست

شب شد
يکي از بچه ها مهموني گرفته بود
خونه جديد و ازدواج خواهرش
منم رفته بودم واسه تعمير عينک و تعويض سي دي و اگر شد يه سري تو بازار و شايدم کافي نت
ما شب واسه يه برنامه موسيقي هم دعوت شديم و ضمنا بابام گفت که مي خوايم خونه آقاي ز. هم بريم
خلاصه اينکه اون شب من بايد در 3 جا مي بودم(مهموني دوستانه ، مهموني خانوادگي ، مهموني موسيقايي) به هيچ کدوم هم نرسيدم
بعد از عينک و بازار و سي دي رفتيم کافي نت و در اين زمان با تماس هايي مبني بر اينکه زودتر برگردين مواجه شديم

شب شام ماکاروني بود
يه ظرف ماکاروني رو با يه کاسه حليم بادمجون و يه ظرف خورش بادمجون خورديم
(از بيرون فرياد دوستان اومد(اين يه روش مدرن هست که مجبور نباشين زنگ بزنين
کلي گله کردن که چرا نرفتم
بعد به همراه 2 دستگاه موتور سيکلت ديگه رفتيم بيرون
آخرش هم يه همبرگر به اون غذا ها اضافه کردم
از اينجا

بسه ديگه

تو راه برگشت کنار نمازخونه يه قهوه خونه نوشته بود
"اينجا سالن غذاخوري نيست بلکه نمازخانه است"

فک کنم تا حالا اين همه ننوشته بودم

اينجا هم اين آهنگ سراج 60 دور زد
"اي هفت گردون مست تو"

Friday, March 26, 2004

happy new year


vahidoo

سلام
سال 1383 خورشيدي بر همه مبارک باد

.................
يه لوگو جديد هم اضافه شد

fati

Thursday, March 18, 2004

. . . دلتنگيهاي آدمي



سلام
همه جا بوي عيد ميده
عيدي و عيدي خريدن و مسافرت
دلم براتون تنگ ميشه
دلتون آب ، مهمون ها امروز ميان
خدا کنه زياد بمونن
من دلم صمات مي خواد
. . . . . . . . . . . . . .
کاش قناري ، عبور آب را مي فهميد
. . . . . . . . . . . . . .
:موضوع
!!دزدیده شدن آهنگ تو اين زمونه ی بهادر خوارزمی !!
:متن
آهــنـگ تـو اين زمونه بــهادر خـوارزمی توسـط آقایـان مـحمد ستاری بـه عـنوان باز سازنده آهنگ و کامبيز به عنوان خواننده آهنگ دزدیـده شد. چـندی پـيش بـا پخش يک موزيک ويدئو از تلويزيون طپش، جام جم و ای.پی.ان که برای آهنــگ تو اين زمـونه ساخته شده بـود با اسامی ای که بالا ذکر شـد پخــش شد در صـــــورتی کـــه آهـــنگ در دفــعات اول با صدای بهادر خوارزمی و آهـــنگ بازسازی شده بهادر پخش ميشد و چند روز بعد صدای بهادر رو از روی آهــنگ برداشــتن و صدای کامـــبيز رو روی آهــنگ قرار دادن ولی با توجه به اينــکه هنوز دستـــگاهی نيامده که بتونه صدای خواننده رو از روی آهنگ به صورت کامل برداره همچننان ميشه صدای بهادر رو روی آهنگ شـنيد. قرار بــر اين شد که با قرار دادن اين مطلب در وبلاگهایــی که موزيک بهادر خوارزمی رو پشتيبانی مـيکنن از نـشر و پخـش غـير قانونی يه اين آهـــنگ کــه از طرف بـهادر خوارزمی در اختيار عزيزان عــلاقمند به موزيک قرار گرفـته بودش جلوگيری بشه و چهره واقعی آقايان محمد ستاری و کامبيز به کليه عـزيزان معرفی بشه. با قرار دادن اين پيغام در وبلاگهای خود از نشر و پخش کليه کارهای غير قانونی جلگيری کنيد

* امير بهادر خوارزمی *

Wednesday, March 17, 2004

sepanlou.blogspot



اينجانب يه داداش دارم به نام حميدوو ملقب به کره بز
قيافه اش کپي همين عکس خودمه که اينجا مشاهده مي کنين
حوالي يازده سالشه و شيطون و شر ، بعضي وقتا يک جملات قصار ميگه که من فکم ميچسبه به زمين
ايشون ديروز در مراسم نقش کليدي داشت
يه کيف کمري پر از ترقه و فشفشه داشت
بسته بود به کمرش و مي گفت:"مي خوام برم زير تانک" ، تريپ حميد فهميده
خلاصه اينکه منبع شر و شور و ترقه و سر و صدا و خالي کردن انرژي بود
مواظب ترقه . . . آخ خ خ خ . . اين ديگه چي بود
فک کنم منفجر شدم
تا چهارشنبه سوري بعد
BOOOOOM BAM
خدا . . خ خ
خدافظ
BOM



از هر لحاظ زيبا

Tuesday, March 16, 2004

آتيش

man emrooz baad az modat-ha talash "TOY STORY 2" ro didam.

Monday, March 15, 2004

شاملو




يه زماني اين رو کامل حفظ بودم
الانم اگر بخونم شايد يکي دو بيت يادم بره
که اونم اگر اولش رو بگن بقيه رو مي خونم
يادمه هر بار مسافرت مي رفتيم ، تو ماشين واسه بقيه مي خوندمش
کاش يه روزي بتونم اون جوري که دوس دارم از کسي که منو با ادبيات آشنا کرد تشکر کنم
خيلي استاد بودي
هميشه دوستت دارم
تقديم به استاد دکتر اسداله نوروزي
مردي که مقدار زيادي از آنچه هستم را از او دارم


پريا


به فاطي‌ي ِ ابطحي‌ي ِ کوچک
و رقص ِ معصومانه‌ي ِ عروسک‌هاي ِ شعرش

يکي بود يکي نبود
زير ِ گنبد ِ کبود
لُخت و عور تنگ ِ غروب سه تا پري نشسّه بود

زار و زار گريه مي‌کردن پريا
مث ِ ابراي ِ باهار گريه مي‌کردن پريا.

گيس ِشون قد ِ کمون رنگ ِ شبق
از کمون بُلَن تَرَک
از شبق مشکي تَرَک.
روبه‌روشون تو افق شهر ِ غلاماي ِ اسير
پُشت ِشون سرد و سيا قلعه‌ي ِ افسانه‌ي ِ پير.

از افق جيرينگ‌جيرينگ صداي ِ زنجير مي‌اومد
از عقب از توي ِ بُرج ناله‌ي ِ شب‌گير مي‌اومد...
«ــ پريا! گشنه‌تونه؟

پريا! تشنه‌تونه؟
پريا! خَسّه شدين؟
مرغ ِ پر بَسّه شدين؟
چيه اين‌هاي‌هاي ِتون
گريه‌تون واي‌واي ِتون؟»

پريا هيچ‌چي نگفتن، زار و زار گريه مي‌کردن پريا
مث ِ ابراي ِ باهار گريه مي‌کردن پريا...



«ــ پرياي ِ نازنين

چه‌تونه زار مي‌زنين؟
توي ِ اين صحراي ِ دور
توي ِ اين تنگ ِ غروب
نمي‌گين برف مياد؟
نمي‌گين بارون مياد؟
نمي‌گين گُرگِه مياد مي‌خورد ِتون؟
نمي‌گين ديبه مياد يه لقمه خام مي‌کند ِتون؟
نمي‌ترسين پريا؟
نمياين به شهر ِ ما؟

شهر ِ ما صداش مياد، صداي ِ زنجيراش مياد ــ
پريا!
قد ِ رشيدم ببينين
اسب ِ سفيدم ببينين
اسب ِ سفيد ِ نقره‌نَل
يال و دُم‌ا ِش رنگ ِ عسل،
مرکب ِ صرصرتک ِ من!
آهوي ِ آهن‌رگ ِ من!
گردن و ساق‌ا ِش ببينين!
باد ِ دماغ‌ا ِش ببينين!

امشب تو شهر چراغونه
خونه‌ي ِ ديبا داغونه
مردم ِ ده مهمون ِ مان
با دامب و دومب به شهر ميان
داريه و دمبک مي‌زنن
مي‌رقصن و مي‌رقصونن
غنچه‌ي ِ خندون مي‌ريزن
نُقل ِ بيابون مي‌ريزن

هاي مي‌کشن

هوي مي‌کشن:

«ــ شهر جاي ِ ما شد!

عيد ِ مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ِ ماس، ديب گله داره
سفيدي پادشاس، ديب گله داره
سياهي رو سياس، ديب گله داره»...
پريا!
ديگه توک ِ روز شيکسّه
دَراي ِ قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلَن شين

سوار ِ اسب ِ من شين

مي‌رسيم به شهر ِ مردم، ببينين: صداش مياد

جينگ و جينگ ِ ريختن ِ زنجير ِ برده‌هاش مياد.

آره! زنجيراي ِ گرون، حلقه به حلقه، لابه‌لا
مي‌ريزن ز دست و پا.
پوسيده‌ن، پاره مي‌شن،
ديبا بي‌چاره مي‌شن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي‌بينن
سر به صحرا بذارن، کويرو نمک‌زار مي‌بينن

عوضش تو شهر ِ ما... ]آخ! نمي‌دونين پريا![
دَر ِ برجا وا مي‌شن; برده‌دارا رسوا مي‌شن
غلوما آزاد مي‌شن، ويرونه‌ها آباد مي‌شن
هر کي که غُصه داره
غم ِشو زمين مي‌ذاره.
قالي مي‌شن حصيرا
آزاد مي‌شن اسيرا
اسيرا کينه دارن
داس ِشونو ورمي‌دارن
سيل مي‌شن: شُرشُرشُر!
آتيش مي‌شن: گُرگُرگُر!
تو قلب ِ شب که بدگِله
آتيش‌بازي چه خوش‌گِله!

آتيش! آتيش! ــ چه خوبه!
حالام تنگ ِ غروبه
چيزي به شب نمونده
به سوز ِ تب نمونده
به جستن و واجَستن
تو حوض ِ نقره جَستن...

الان غلاما وايسادن که مشعلارو وردارن
بزنن به جون ِ شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجيربافو پالون بزنن وارد ِ ميدونش کنن
به جائي که شنگولش کنن
سکه‌ي ِ يه‌پولش کنن.
دست ِ همو بچسبن
دور ِ يارو برقصن
«حمومک مورچه داره، بشين و پاشو» دربيارن
«قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو» دربيارن

پريا! بسّه ديگه هاي‌هاي ِتون
گريه‌تون، واي‌واي ِتون!»...

پريا هيچ‌چي نگفتن، زار و زار گريه مي‌کردن پريا
مث ِ ابراي ِ باهار گريه مي‌کردن پريا...



«ــ پرياي ِ خط‌خطي

لُخت و عريون، پاپتي!
شباي ِ چله‌کوچيک
که تو کرسي، چيک و چيک
تخمه مي‌شکستيم و بارون مي‌اومد صداش تو نودون مي‌اومد
بي‌بي‌جون قصه مي‌گُف حرفاي ِ سربسّه مي‌گُف
قصه‌ي ِ سبزپري زردپري،
قصه‌ي ِ سنگ ِ صبور، بُز روي ِ بون،
قصه‌ي ِ دختر ِ شاه ِ پريون، ــ
شمائين اون پريا!
اومدين دنياي ِ ما

حالا هي حرص مي‌خورين، جوش مي‌خورين، غُصه‌ي ِ خاموش

مي‌خورين که دنيامون خال‌خالي‌يه ، غُصه و رنج ِ خالي‌يه؟

دنياي ِ ما قصه نبود
پيغوم ِ سر بَسّه نبود.
دنياي ِ ما عيونه
هر کي مي‌خواد بدونه:
دنياي ِ ما خار داره
بيابوناش مار داره
هر کي باهاش کار داره
دلش خبردار داره!

دنيا�� ِ ما بزرگه
پُراز شغال و گرگه!

دنياي ِ ما ــ هِي، هِي، هِي!
عقب ِ آتيش ــ لِي، لِي، لِي!
آتيش مي‌خواي بالاترک
تا کف ِ پات تَرَک‌تَرَک...

دنياي ِ ما همينه
بخواهي نخواهي اينه!

خُب، پرياي ِ قصه!
مرغاي ِ پر شيکسّه!
آب ِتون نبود، دون ِتون نبود، چائي و قليون ِتون نبود،
کي بِتون گفت که بياين دنياي ِ ما، دنياي ِ واويلاي ِ ما
قلعه‌ي ِ قصه‌تونو ول بکنين، کار ِتونو مشکل بکنين؟»

پريا هيچ‌چي نگفتن، زار و زار گريه مي‌کردن پريا
مث ِ ابراي ِ باهار گريه مي‌کردن پريا.



دس زدم به شونه‌شون
که کنم روونه‌شون ــ
پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن خنده
شدن، خان شدن بنده شدن، خروس ِ سرکنده شدن، ميوه شدن
هسته شدن، انار ِ سربسته شدن، اميد شدن ياءس شدن، ستاره‌ي ِ
نحس شدن...

وقتي ديدن ستاره
به من اثر نداره:
مي‌بينم و حاشا مي‌کنم، بازي‌رو تماشا مي‌کنم
هاج و واج و منگ نمي‌شم، از جادو سنگ نمي‌شم ــ
يکي‌ش تُنگ ِ شراب شد
يکي‌ش درياي ِ آب شد
يکي‌ش کوه شد و زُق زد
تو آسمون تُتُق زد...

شرابه رو سر کشيدم
پاشنه رو ورکشيدم
زدم به دريا تر شدم، از اون‌ور ِش به‌در شدم
دويدم و دويدم
بالاي ِ کوه رسيدم
اون ور ِ کوه ساز مي‌زدن، هم‌پاي ِ آواز مي‌زدن:

«ــ دلنگ دلنگ! شاد شديم
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانوم آفتاب کرد
کُلّي برنج تو آب کرد:

خورشيد خانوم! بفرمائين!
از اون بالا بياين پائين!

ما ظلمو نفله کرديم
آزادي رو قبله کرديم.

از وقتي خَلق پاشد
زنده‌گي مال ِ ما شد.

از شادي سير نمي‌شيم
ديگه اسير نمي‌شيم

هاجَستيم و واجَستيم
تو حوض ِ نقره جَستيم
سيب ِ طلا رو چيديم
به خونه‌مون رسيديم...»



بالا رفتم دوغ بود
قصه‌ي ِ بي‌بي‌م دروغ بود،
پائين اومديم ماست بود
قصه‌ي ِ ما راست بود:

قصه‌ي ِ ما به سر رسيد
غلاغه به خونه‌ش نرسيد،
هاچين و واچين
زنجيرو ورچين!

۱۳۳۲


Sunday, March 14, 2004

football



امروز بعد از مدتها ميخوايم دوباره تو دانشگاه فوتبال بزنيم
من شديدا شادم
چون من خيلي وقته بازي نکردم
همش يا شرکت بودم يا تمرين
هوا امروز بارونيه ، ولي الان آفتاب شد و من خوشحال از فوتبال
هرکي ميخواد عيد بياد شيراز بوق بزنه
من هوس مهموني و گردش و مسافر و دوستاي جديد کردم
تو اين فيلم آغداشلو يه جمله خوشکل از زبون اين آقاهه در مياد

things are not as they appear

خيلي جالبه
اين هفته که گذشت هفته خوبي بود
هفته تولد يه دوست بزرگ
کسي که خيلي چيزا ازش ياد گرفتيم
کسي که به ما يه شخصيت جديد داد
کسي که به ما اعتماد به نفس رو آموخت
کسي که به ما اعتماد کرد و دوست بودن و پاکي و صداقت و متانت و اميد و تواضع و ايمان رو ياد داد

چو گلها سراپا نشاط و شوري
تولدت مبارک

Saturday, March 13, 2004

yahoo



از جمادي مردم و نامي شدم
وز نما مردم به حيوان پُر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم كي زمردن كم شدم
حملهء ديگر بميرم از بُشر
تا بر آرم از ملايك پر و سر
_._._._._._._._._._._
سلام
امروز ماهي گلي ما پس از 4 سال مرد
ما اين رو واسه نوروز 1379 خريديم
امروز صبح ديدم مرده
دلم گرفت
_._._._._._._._._._._
ديگه ديره ديگه ديره

Thursday, March 11, 2004

پرواز



آنک بی باده کند جان مرا مست کجاسـت ؟ ... وانک بيرون کند از جان و دلم دست کجاسـت ؟
ۀ
وانک سـوگند خورم جز بسـر او نخـورم ... وانک سوگند من و توبه ام اشکست کجاسـت ؟
ۀ
وانــک جانها بسـحر نعره زنانند ازو ... وانک ما را غمش از جای ببردست کجاسـت ؟
ۀ
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب ... اين که جا می طلبد در تن ما هست کجاسـت ؟
ۀ
غمزه چشم بهانه ست و زان سو هوسيست ... وانک او در پس غمزه ست دلم خست کجاسـت ؟
ۀ
پردة روشـن دل بســت و خيالات نمود ... وانک در پرده چنيـن پرده دل بست کجاسـت ؟
ۀ
عقل تا مسـت نشـد چون و چرا پسـت نشـد ... وانک او مست شد از چون و چرا رست کجاسـت ؟

Wednesday, March 10, 2004

من



من چرا اينقد خسته هستم؟
.
يکي بياد يکي بياد يه حرف تازه تر بگه
.
انتظار از درد دندان بدتر است
.
چه سخته بخواي با نه گفتن ، بگي آره
.
اي همراه من ، تنها با تو
.
غروب شد بازخيالت به سرم زد ، سپيده
.
شايد خيلي وقته که مرديم
.
من مست مي عشقم ، هشيار نخواهم شد
.
تازگي دچار درهم ريختگي ذهني شدم
فک کنم همون ديوانگي مضمن باشه
شايدم يه جور بازيه
بازي بازي با انسان هم بازي
.
من چه سرسبزم و زيبا . امروز
من پر از باغم و دريا . امروز
با تو عاشق ، بي تو عاشق
(انگار مسخره بازيه ها)
.
مي نوش که عمر جاوداني اين است
.
جا داره از همکاري راديو فردا در تهيه اين چرنديات تشکر کنم

Monday, March 08, 2004

مرگانه





" اگر يک مرد بگويد من دروغ مي گويم ، آيا باز هم دروغ مي گويد؟ "




Sunday, March 07, 2004

غنچه کمر بسته که ما بنده ايم



سلام
يه نظري بر اينجا يفکنيد اي ياران همراه
من اگر وقت شد ميام اندر احوالات کلاس گرافيک ديروز براتون مي نويسم
طرف اينقد جفنگ گفت که اجبارا به طرز شديد الحني کوبيده شد
من برم يه گزارش کار واسه استاد بنويسم



...........................................................

  • نايس


  • NICE


    Saturday, March 06, 2004

    فال گرفتم



    دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند . . . گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
    ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت . . . با من راه نشين باده مستانه زدند
    آسمان بار امانت نتوانست کشي . . . قرعه کار به نام من ديوانه زدند
    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه . . . چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
    شکر ايزد که ميان من و او صلح افتاد . . . صوفيان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
    آتش آن نيست که از شعله او خندد شمع . . . آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
    کس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب . . . تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند


    Thursday, March 04, 2004

    چاي وامانده از شب



    اينجا يه ليوان چاي که از ديروز مونده حضور داره
    که چاي توش ته نشين شده
    راستي ما فهميديم يه شاعر توانا داره به جمع صماتيون اضافه ميشه (هندونه) به نام فاطي
    يه نکته اينکه
    انگاري مهندسين کامپيوتر با بلاگ اسپات حال مي کنن
    و انگار اين قالب خيلي طرفدار داره
    من که ميرم عوضش مي کنم
    من امروز چون نهار ندارم حال نوشتن هم ندارم
    من برم يه ذره بر اين دوستان مديريت کنم و بيام

    Wednesday, March 03, 2004

    تاسورا



    از يکشنبه که شروع کنيم اين چند روز جالب بود
    يکشنبه من 12 رفتم به سمت کلاس
    س. قرار بود دير بياد ولي از همه زودتر اومد بعد هم ر. ناگغته تنماند که ر. اونقد دير اومد که ما مي خواستيم بريم ، ولي جا نبود
    رفتيم کلاس وصيت آقا
    اه اه اه اه اه
    اين مشتي حرف حاليش نمي شد
    مي گفت جريان رهبري و خبرگان و نگهبان "دور" نيست چون اين خبرگان رو رهبري قبلي انتخاب کرده
    ميگفتم: خوب اگر بميرن چي؟ . . . طرف خودش رو مي زد به نفهمي
    بعدش معارف داشتيم
    با يه آخوند
    ولي با شعور بود حرف مي فهميد
    منطقي و عقلاني حرف مي زد
    و بالاخره
    مهندسي اينترنت
    ما مي خواستيم گروهمون فقط خودمون 4 تا باشيم و شديم
    گروهي که در آخرين لحظات رسميت خودش رو اعلام کرد تمام سمينارهاي خوب رو گرفت
    خيلي حالشون گرفته شد
    طفلکي ها
    سوار اتوبوس که شديم پس از 5 دقيقه ديديم ملت گروه گروه قصد جونمون رودارن
    مي گفتن: اين چه وضعشه ، شما هر دو سمينار که بايد ارائه بشه رو گرفتين(موضوعات خوب رو) و و و
    منم خر کردن شدم مدير گروه
    شب به ا. تماس گرفتم که با هم و بچه ها که از کلاس اومده بوديم ، بريم شام
    من برنامم اينجوري بود که بريم شام و بعد خونه و صبح تاسورا با هم بريم نذري خاله
    معلوم شد که مي بايد 6 از خواب بيدار بشيم
    ما هم که تا ديروقت بيدار بوديم و سخت بود
    خوابيدم
    صبح 9 و 10 بود که بيدار شديم
    سيل انبوه تماس هاي تلفني و موبايلي سرازير بود
    بيا ديگه وحيد
    بدو
    با هم بياين
    صبحانه خورديم و قرار شد برن که من برم اونجا
    هوس کرديم بسکت هم بزنيم(همانا بسکتبال) و پس از خستگي و عزيمت دوستان و تنظيف به اتفاق پدر بزرگ حوالي 3 بعد از ظهر عازم شديم
    استقبال گرم و نهار و ديدار آشنايان
    عصر هم در يک اتفاق جالب و ابتکاري 6 تن از جوانان نشستن و يه ميزگرد توپ برگزار کردن
    :با اين موضوع
    آيا کسي هست که بخواين از زندگي کلا حذفش کنين؟ و کلا هيج ارتباطي باهاش نداشته باشين
    بحث ها جالب بود
    و داغ و شنيدني
    آدم بزرگ ها هم اومدن و گوش دادن
    کف کرده بودن
    ما 6 تا ، 6 تا تماشاچي ساکت و حيرت زده از بحث هم داشتيم
    و اين بود تاسورا
    اگر دست داد عاشوعا رو هم مي نويسيم



    . ___ . Live simply . ___ .