Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Saturday, March 27, 2004

عيدا نه




سلام
از آخرين پيام سال قبل یه ياد داريد که ما قرار بود مهمان داشته باشيم

ما رفتيم خونه و مهمون ها هم شباهنگام رسيدند
شب هم کلي شام خوشمزه کباب کرديم
ناسلامتي عمو و عمه و خانواده محترمشون و پسر عمو و دختر عمه و پسر عمه و دختر عموها اومده بودن
خوب بود
شب هم نشستيم و يک فيلم ترسناک رو نظاره کرديم
قاتل اره برقي

شب عمو پيشنهاد داد که منم فردا باهاشون به سمت زادگاه همسفر بشم
من نه کفتم نه و نه گفتم آره
ولي اينجور که معلومه مايل به رفتن نبودم چون وسايل رو جمع و جور نکردم

صبح شد و ما براي صبحانه عازم شديم
مهمون ها داشتن آماده رفتن مي شدن
منم پشت سيستم بودم
عمو در زد و اومد تو
عمو: مگه نمياي؟
من: نه
در همين مدت که اونا داشتن وسايل رو جمع مي کردن منم وسايلم رو بستم و باهاشون رفتم

تو مسير يه ذره بارون ميومد
تو ورودي يکي از شهرهاي وسط راه اين رو نوشته بودن
(شايان ذکر است که هدايايي به اونا که شهرهاي زادگاه و اين شهروسط راه و شهر عمو رو بگن تعلق نخواهد گرفت)
(لاله و لادن(123کيلوبايت

تو راه کامران ملقب به کامي يه عکس از ما گرفت که به علت حضور فلش ما زيادي روشن شديم
واسه همين سمت چپ رو واسه اينکه آيکون ها رو قرار بدين سياه کرديم و قرار داديم تو پست قبل

ما رسيديم و کلي از ما استقبال شد
مخصوصا که من زياد مسافرت نمي رم
من مسافرت به زادگاه رو دوس دارم
همش خاطره س

تو حياط خونه مادربزرگ يه درخت هست که بابام کاشته(فک کنم) من قبلا زياد ازش بالا رفتم
الانم اگر تابستون بود و ميوه داشت مي رفتم
(اون بالا دنيا يه شکل ديگه ميشه(124 کيلو بايت
اين عکس مربوط به روز عيد بود

از صبح همه دنبال نوبت حموم بودن
منم بي خيال
بابا و مامان اينجا بودن و ما اونجا
جالب بود
فک کنم تا حالا هميشه با هم بوديم

سال تحويل شد و من يه بند عکس و فيلم مي گرفتم
طفل معصوم اين دعا زير ميز قرار گرفته بود
و محتويات سفره رو ميز بود
اين نشون ميده که ما بيشتر حواسمون به هفت سين بوده تا به دعاي تحويل سال
جمهوري ايراني اسلامي (بازم) ايران

اينم رفته تو تريپ عکس هنري
(خوشکله(115کيلو بايت

تو اين فصل بايد يه مقدار از مراحل مابين درخت نر و ماده رو بشر انجام بده
به اين کار ميگن "انبار دادن" که همون گرده افشاني دستي مي باشد
اينم اون چيزايي که بايد بعدا ميوه بشن
اون بالا رو مي بينين؟

خوب
عجله نکنين هنوز مونده
تازه شنبه شده

عصر شد و ما مشغول تلويزيون بوديم
و چون به فکرمون نمي رسيد که ميشه از کافي نت آپديت کرد مشغول نوشتن روي کاغذ بوديم
ايشالو اون يادداشت ها رو هم براتون مي فرستم
:بازي منچستر رو مي ديديم که شنيدم يکي از بچه ها ( اونجا 600 تا بچه وول مي خورد) ميگه
وحيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد وحيد وحيـــــــــــــــــد
منم در کمال آرامش از جا جهيدم
بابا اومده ، بابا اومده
معلوم شد مابقي خانواده فراغت ما را تاب نياورده و با اختلاف 12~13 ساعت راهي شده بودن

فردا و پس فردا رو يادم نمي آد

از تفريحات ما بگم براتون
ما هر سال چون اونجا حوصله شديدا سر ميره هر روز کلي فيلم ميگيريم و مي بينيم
البته اکثرش رو من ديده بودم
چون يکي ازدختر عمه ها از اين دستگاه هاي ويدئو سي دي داشت کار خوب پيش مي رفت

کلا اينا رو ديديم
اينا از فيلمهاي تلويزيون و 6 تا سي دي شو که من از محسن گرفتم جداست
johny English,con air,george of the jungle 2
قاتل اره برقي ، زير نور ماه ، واکنش پنجم ، زندان زنان ، شام آخر ،سيندرلا ، ارتفاع پست
بازم بود
من روز اول 5 تا سي دي گرفتم
روز دوم 4 سي دي
و روز سوم 3 سي دي

يکي از روز ها مهمان عمه رفتيم يه باغ تو دل يک کوه
کلي خوب بود
هرچند که آخراش حوصله سر رفت و رفتم تو ماشين نوار گوش دادم

اولش نوار ها باب ميل خودم بود
بعد که شلوغ شد مجبور شدم به نوارهاي مبتذل بندري هم روي بيارم
اسم بندري اومد
آقا يه 2 ~ 3 تا جوک بود که ملت ما رو مجبور مي کردن روزي 3 بار بگيم
صبح ظهر شب
يکيش يه شخصيت توش داشت که آخر جک بندري مي رقصيد

مي گفتم
تو باغ نهار جوجه کباب بود
رو آتيش
(با اين سيخها(124کيلوبايت)(پاي خودم هم تو عکس هست

بابام ميگفت که آخرين بار که رفته تو اون باغ و اون منطقه 30 سال پيش بوده
و از روش هاي مختلف شکار کبک ميگفت
يه برکه اونجا بود که از آب يه چشمه پر مي شد
واسه اينکه نوشابه ها خنک بشه انداختن تو آب
بدون توجه به اينکه آب چشمه گرم بود
واسه در آوردن نوشابه ها حميد(320 کيلو بايت)(همون کره بز فهميده) و کامران(پسر عمو) رفتن تو آب

ورودي منطقه يه در داشت که روسش نوشته
"از توقف وسيله نقليه و پياده رفتن خودداري کنيد"
معلومه خيلي اذيتش کردن
اين باغ متعلق به دايي پدر بنده بود که کلي کتاب قديمي داره و کلي اطلاعات مفيد و تاريخي
يه آدم که همه کار بلده
از اونا که بابام ميگه من خيلي چيز ازش ياد گرفتم
از اون مدل آدما که فک کنم بايد تو
cast away
بازي ميکرد

خلاصه

راستي يه روز ما به اتفاق دوستان دبستاني رفتيم يه سالن گرفتيم و فوتبال
من هم که بازي بلد نيستم بابا
کفش که نداشتم
دو تا از دوستان کفش آوردن ولي جفتش برام کوچيک بود
جوري که 3~4 جا از پام خونين و مالين شد
آقا ديگه بازي تموم بود که ما با پاي برهنه صاحب يه موقعيت شديم
شوت سنگين ما به پاي مدافع برخورد کرد و سپس عينک و صورت ما رو در نورديد
هنوز جاش هست

شب شد
يکي از بچه ها مهموني گرفته بود
خونه جديد و ازدواج خواهرش
منم رفته بودم واسه تعمير عينک و تعويض سي دي و اگر شد يه سري تو بازار و شايدم کافي نت
ما شب واسه يه برنامه موسيقي هم دعوت شديم و ضمنا بابام گفت که مي خوايم خونه آقاي ز. هم بريم
خلاصه اينکه اون شب من بايد در 3 جا مي بودم(مهموني دوستانه ، مهموني خانوادگي ، مهموني موسيقايي) به هيچ کدوم هم نرسيدم
بعد از عينک و بازار و سي دي رفتيم کافي نت و در اين زمان با تماس هايي مبني بر اينکه زودتر برگردين مواجه شديم

شب شام ماکاروني بود
يه ظرف ماکاروني رو با يه کاسه حليم بادمجون و يه ظرف خورش بادمجون خورديم
(از بيرون فرياد دوستان اومد(اين يه روش مدرن هست که مجبور نباشين زنگ بزنين
کلي گله کردن که چرا نرفتم
بعد به همراه 2 دستگاه موتور سيکلت ديگه رفتيم بيرون
آخرش هم يه همبرگر به اون غذا ها اضافه کردم
از اينجا

بسه ديگه

تو راه برگشت کنار نمازخونه يه قهوه خونه نوشته بود
"اينجا سالن غذاخوري نيست بلکه نمازخانه است"

فک کنم تا حالا اين همه ننوشته بودم

اينجا هم اين آهنگ سراج 60 دور زد
"اي هفت گردون مست تو"

0 Comments:

Post a Comment

<< Home