Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, March 03, 2004

تاسورا



از يکشنبه که شروع کنيم اين چند روز جالب بود
يکشنبه من 12 رفتم به سمت کلاس
س. قرار بود دير بياد ولي از همه زودتر اومد بعد هم ر. ناگغته تنماند که ر. اونقد دير اومد که ما مي خواستيم بريم ، ولي جا نبود
رفتيم کلاس وصيت آقا
اه اه اه اه اه
اين مشتي حرف حاليش نمي شد
مي گفت جريان رهبري و خبرگان و نگهبان "دور" نيست چون اين خبرگان رو رهبري قبلي انتخاب کرده
ميگفتم: خوب اگر بميرن چي؟ . . . طرف خودش رو مي زد به نفهمي
بعدش معارف داشتيم
با يه آخوند
ولي با شعور بود حرف مي فهميد
منطقي و عقلاني حرف مي زد
و بالاخره
مهندسي اينترنت
ما مي خواستيم گروهمون فقط خودمون 4 تا باشيم و شديم
گروهي که در آخرين لحظات رسميت خودش رو اعلام کرد تمام سمينارهاي خوب رو گرفت
خيلي حالشون گرفته شد
طفلکي ها
سوار اتوبوس که شديم پس از 5 دقيقه ديديم ملت گروه گروه قصد جونمون رودارن
مي گفتن: اين چه وضعشه ، شما هر دو سمينار که بايد ارائه بشه رو گرفتين(موضوعات خوب رو) و و و
منم خر کردن شدم مدير گروه
شب به ا. تماس گرفتم که با هم و بچه ها که از کلاس اومده بوديم ، بريم شام
من برنامم اينجوري بود که بريم شام و بعد خونه و صبح تاسورا با هم بريم نذري خاله
معلوم شد که مي بايد 6 از خواب بيدار بشيم
ما هم که تا ديروقت بيدار بوديم و سخت بود
خوابيدم
صبح 9 و 10 بود که بيدار شديم
سيل انبوه تماس هاي تلفني و موبايلي سرازير بود
بيا ديگه وحيد
بدو
با هم بياين
صبحانه خورديم و قرار شد برن که من برم اونجا
هوس کرديم بسکت هم بزنيم(همانا بسکتبال) و پس از خستگي و عزيمت دوستان و تنظيف به اتفاق پدر بزرگ حوالي 3 بعد از ظهر عازم شديم
استقبال گرم و نهار و ديدار آشنايان
عصر هم در يک اتفاق جالب و ابتکاري 6 تن از جوانان نشستن و يه ميزگرد توپ برگزار کردن
:با اين موضوع
آيا کسي هست که بخواين از زندگي کلا حذفش کنين؟ و کلا هيج ارتباطي باهاش نداشته باشين
بحث ها جالب بود
و داغ و شنيدني
آدم بزرگ ها هم اومدن و گوش دادن
کف کرده بودن
ما 6 تا ، 6 تا تماشاچي ساکت و حيرت زده از بحث هم داشتيم
و اين بود تاسورا
اگر دست داد عاشوعا رو هم مي نويسيم



. ___ . Live simply . ___ .


0 Comments:

Post a Comment

<< Home