Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Sunday, February 29, 2004

ربع قرن سکوت



سلام
ديروز رفتم کلاس
بيا و ببين
استاد گرافيک واقعا استاد بود
آخر اطلاعات
سه تا از مطالب درسي(چيزي که طرف به عنوان درس ارائه مي دن) رو شخصا متوجه شدم که طرف داره بي ربط مي گه
شده بود مث کلاس هاي دبيرستان
درباره "اسکرين سيور" صحبت مي شد و اينکه آيا اگر تغيير کنه بهتره يا اگر مشکي باشه بهتره(واسه اينکه صفحه کمتر تحريک بشه) خوب
طرف ميگه : شايد واسه اينه که جذاب باشه(دليل علمي) . . ميگه : اگر مشکي باشه آدم فک مي کنه سيستم خاموشه
اينجا بود که امين در يک اقدام متلکانه گفت: آره خانوم ، مشکي باشه دلگيره
خنده دختران و غرش من . . . (واقعا يه خنده غرشي کردم) ، راستي اين هم از س.ب. بود
استاد مث دبيرستان وسط درس خاطره مي گفت
قرار شده خاطراتش رو تو يه دفتر بنويسم . آخر ترم اندازه جزوه مي شه
ايشون قبلا مشهد بودن اين درس هم اينجور که مي گن با جناب دکتر خ. ارائه شده و انگار(جدي مي گم) اين خانوم همسر همون دکتره هست
واسه اينکه ايجا(آزاد شيراز) کلاس ها چه جوريه و چقدر بايد استراحت داد و اين حرفا هم يه عالمه فيلم داشتيم
بيا و ببين
خلاصه
امروز ها(يکشنبه ها) ما 3 ساعت کار انجام ميديم چون به دانشگاه عازم ميشيم
البته بايد يه روزي جبران کنيم
امروز بريم ببينيم اين "آقا" چي وصيت کرده
فردا هم بريم خونه خاله ، نذر هر ساله






(تفكر مثل كاشتن درخت ميوه است. ثمر آن دير به دست مي آيد ولي پربار است . (نيچه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home