vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Thursday, October 27, 2005

آدم ربا


به آدما دقت کردين ؟
سه مدل دارن
يا قطب مثبت هستن يا منفي يا بي علامت
فقط يه فرقي با دنياي مغناطيس دارن
اينجا هم علامت ها جذب همديگه ميشن
يه شباهت هم دارن
بي علامت ها مثل آهن جذب هر آهن ربايي با هر قطب و علامتي ميشن

Tuesday, October 25, 2005

ناز و نياز


باشد بر هر ناز تو در من ميلي
باشد بر هر نياز در من رازي

باشد بر هاي تو در من هويي
ليکن به دم هر نفسي هم آهي

باشد بر هر خار تو در من پايي
باشد بر هر گلرخ خندان ياري

باشد بر هر بيت تو در من شوري
هم در دل هر شعر تو باشد نوري

باشد بر هر اشک تو در من داغي
باشد بر هر خسته عطشان آبي

باشد بر هر چرخ تو در من عمري
تو گردش اين چرخ جهان را جاني

باشد بر هر تلخ تو در من قندي
باشد بر هر جور تو در من سوري

باشد بر هر عيش تو در من سازي
باشد بر يکتا دل من طنازي

84/8/3

پي نوشت : در بيت آخر مقداري اصلاحات انجام شد

Saturday, October 22, 2005

اصطکاک


وقتي داريم سختي مي کشيم دو حالت داره ، يا داريم زور بيخود مي زنيم يا داريم پيشرفت مي کنيم

Friday, October 21, 2005

دوواره


در انتظار و اضطراب لحظه هاي پر تلاطم
بر اين خروش رود هر دم پر تهاجم

در اين فراق و هجرت و دلتنگي و اشک
بر حرکت و آشوب و افسون تو چون مشک

يک لحظه آرام و قرارم نيست اي دل
گشته کنون کار من و تو هر دو مشکل

گريه کنان مي نالي و مي گويي از غم
آوخ کنون بس سخت گشته ، سخت و مبهم

ليکن بدان ، فردا بسان نور پاک است
اين سختي از جنس صعود از مرز خاک است

بي چون صعودي ، دلنشين ، دلگير و دلکش
يکتا طريقي کو توان مقصود خواندش

84/7/29

Labels:

Monday, October 17, 2005

شبانه


ما را ارادتي هست
ليکن عنايتي نيست

در خاک بوس پايش
ما را شهامتي نيست

در پيش اين ظريفان
بر ما دلالتي نيست

گويي به پيش آن بت
در ما حلاوتي نيست

در حل اين معما
اندک ذکاوتي نيست

با اين نگار خوشرو
اکنون قرابتي نيست

در ناز و مستي اما
وي را نهايتي نيست

ساقي بريز باده
ما را شکايتي نيست

در رد اين دو جرعه
در ما جسارتي نيست

بر رند مست بي غش
گويي هدايتي نيست

در اين شب صيامي
ما را عبادتي نيست

در مستي شبانه
گويي رقابتي نيست

بي يار شد يگانه
ديگر حمايتي نيست

84/7/25

Labels:

Tuesday, October 11, 2005

کجاست


کجاست دوستي که دو چشم به من قرض دهد ؟
کجاست دوستي که دو گوش به من قرض دهد ؟
کجاست او که هرآنچه خود نديدم و نشنيدم را فرياد کند ؟
کجاست آوازي از انتقاد که کر کند مرا ؟
آيا نگران اين هستيد که خود ، ماهيگيري نياموزم ؟
دوستي را دوست داريد يا دوست را ؟
مي خواهيد آنگونه باشيد که مي خواهم يا مرا آنگونه مي خواهيد که هستم ؟
آيا منتظريد خود قيچي به دست گيرم ؟

دوش


امشب دلش تنگ و دمش سرد است گويي
اينجا هوا سرد و فضا تنگ است گويي
اين کودک امشب سخت دلتنگ است آري
اين سختي اما رو به پايان است گويي

85/7/19

Saturday, October 08, 2005

گاهي


شايد گاهي لازم است کميت را فداي کيفيت کنيم
و گاهي برعکس

Monday, October 03, 2005

بزم مولوي


ديشب در اين جمع خوشان ، مستانه گشتم جان من
گويي به گرد شمع او پروانه گشتم جان من

هر شعر و بيت و خط او همچون شرابي در سبو
من هم مي خوشرنگ را پيمانه گشتم جان من

مطرب چو مي زد زخمه اي ، حرفي ز من بيرون نشد
زيبايي آن جمع را ديوانه گشتم جان من

بحث و جدل ، شک و اگر ، اما و افسوس و چرا
اي رهنما بردي مرا از خويشتن بيگانه گشتم جان من

هم در نشاط و خوشدلي هم در تفکر بيدلي
کامم کنون شيرين شده دردانه گشتم جان من

من نيست گشتم لحظه اي ، در جمع ياران گم شدم
در جمع بر شمع تو من ، رندانه گشتم جان من

يکتا و بي همتا شدم گويي مراد خود شدم
ديدم تو را در خويشتن ، فرزانه گشتم جان من

84/7/9

Labels: