vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Thursday, April 21, 2005

lgnorance


هنگام سپيده دم خروس سحري ، داني که چرا همي کند نوحه گري؟

Monday, April 18, 2005

No Tech

I ..... II .... III .... IV .... V

هتل عباسي اصفهان يه کاروانسراي قديمي هست که بازسازي شده و الان داره به عنوان يه هتل لوکس و با کلاس استفاده ميشه
از معدود بناهاي دوره عباسي و کلا از معدود بناهاي قديمي هست که با حفظ کاربري سر پا مونده
آخه غير از مسجدها ، کمتر بناي قديمي داريم که تغيير کاربري نداده باشه
يه محيط آروم ، زيبا و سنتي
وسط شلوغي ها و موزيک هاي تکنو و دي جي آرش و منصور و سکوتر ، منو ياد نوارهاي خودم انداخت
نمي دونين چه حسي شدم وقتي صداي اصغر شاه زيدي رو شنيدم که مي خوند

مي و ميخانه مست و مي کشان مست

من اولين بار اين قطعه رو با صداي يکي از شاگرداي آقاي شاه زيدي شنيدم و باهاش کلي خاطره دارم
لازم به ذکر است که اصغر شاه زيدي شاگرد استاد تاج اصفهاني بوده و تاج اصفهاني در اصفهان يه کلمه مقدسه
يه جورايي مي پرستنش

خيلي از موضوع پرت شديم
خلاصه اين که اين هتل يه جاي زيبا و دوست داشتني بود
اگه تو اون چند روزي که اصفهان بودم به دادم نمي رسيد ، فک کنم تکنولوژي بالا مي آوردم

Sunday, April 17, 2005

آيين مستان


من از آنکه گشتم به مستي هلاک
به آيين مستان بريدم به خاک

به آب خرابات غسلم دهيد
پس آنگاه بر دوش مستم نهيد

به تابوتي از چوب تاکم کنيد
به راه خرابات خاکم کنيد

مريزيد بر گور من جز شراب
مياريد در ماتمم جز رباب

مبادا عزيزان که در مرگ من
بنالد بجز مطرب و چنگ زن

تو خود حافظا سر ز مستي متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب

من


امشب
اراده
تمرکز
تنفس
فرياد

سبحان الله

Saturday, April 16, 2005

Esc


:) .... ;) .... :D

Thursday, April 14, 2005

مستاشقانه


پر کن پياله را !
کين جام آتشين ديري است ره به حال خرابم نمي برد
فريدون مشيري


پر کن پياله را !
از برگهاي زرد
بنشين کنار من !
بي التهاب درد
مستي کن و بگو !
از عشق خود به مرگ
پنهان شو و برو !
در کوچه هاي سرد
ليکن ببر مرا !
هرجا که ميروي

. . . .

مستي ز سر پريد
اما تو رفته اي

جدي


يه سوال ازتون دارم
فرض کنين يه ماشين دارين که از شروع حرکت يه چرخش مشکل داره
تو مسير همه روش هاي ممکن رو واسه درست کردنش به کار ميبرين
و بعد از کلي تلاش متوجه ميشين که اين چرخ درست شدني نيست
چه کار ميکنين؟

Monday, April 11, 2005

دم درکش


ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

Saturday, April 09, 2005

تمدن


سگآدم *

در نسخ آمده است که هنگامي کودک خود را چونان سگ مهار زنيد و رام کنيد از او سگآدم متولد مي شود و حرمت انساني را پاس خواهد داشت تا ظهور منجي
و او عدل و داد را خواهد گستراند
باشد که رستگار شوند آنان که کودک را مي آزارند ، حيرت افزا

Thursday, April 07, 2005

بي واسطه


قلمم کو ؟
اضطرابم کو ؟
عجله ام کو ؟
ترسم کو ؟
نگاه مطمئن هراسناکم کو ؟
قدمها و محبت هاي مردانه ام کو ؟

. . . . . . .

و تا کجا بايد پروراند بي آنکه بفهمند
و تا کي بايد راند بي آنکه سر برآورند
و تا چه هنگام بايد خوراند بي آنکه صدا دردهند

و تا هنگام مرگ رنگ زرد و زشت اين زنهاي زيباروي زير زور بايد ماند
بايد راند
بايد خواند
بايد بود و بايد مرد

Wednesday, April 06, 2005

استاده ام


و آن لحظه رفتم
بستم آن در را و به نشانه تاييد تکان دادم اين سر را
رفتم که آوا دهم خشم را
بي آنکه اندکي دگران را به خشم خود بيازارم
گفتمش که خود را بزرگ مي دانم
و بزرگ مي ستايم
ديدمش که هراس دارد از تکرارم
و او مرا بزرگ مي ستود بي آنکه کلامي بگويد

بره داران را اميدي به پرورش ماديان نجيب نيست
و گاوبازان را آرزوي پرورش قناري کابوسي است

و اينک . . . فروردين 1384

Tuesday, April 05, 2005

23==32


و آيا سي دو درون آينه همان بيست و سه خودمان است؟
و او اينگونه گفت
و ما سي و دو بهار به روزگار خشکيديم
بي خبر از آنکه فيلسوف جوان نه سال قبل به درخواست ازدواجش نه گفته بود
و او اکنون آماده زايش جنين نه ساله بود
بي خبر از آنکه بينوا هشت سال و سه ما پيش جان داده بود

بيست و سه و سي و دو / شانزدهم يکم هزار و سي صد و هشتاد و چهار


چرا ما مردم ايران چنينيم
چرا دائم به حق هم ظنينيم


Monday, April 04, 2005

hsik


روز سوم فروردين
سوار هواپيما شديم تا بريم تفريحات نوروزي
هرچند که بيشتر خالي کردن عقده خريد بود تا تفريح
آخه اصلا توش لذت نبود
يه جور اسارت بود
اعتياد
اينکه نمي تونستن دست از خريد بکشن
زورم ميگرفت
يه جور عجله تو از دست ندادن وقت
انگار حتما بايد تا ميتوني بخري
خيلي بده که پولشون تموم نميشه
شده همون مسئله زندگي براي خوردن و خوردن براي زندگي
اينا اينجا اومده بودن براي خريد
نه اينکه خريد براي نياز
يا خريد براي تفريح
از اينکه حرفام رو بنويسم بيشتر لذت مي برم تا اينکه اون حرفايي رو بزنم که شما دوس داشته باشين
يا مثلا جوري بگم که مشتري پيدا کنم و اين حرفا
فک کنم اگه خودم باشم بهتره
بدون ويراستاري نوشتن هم بد نيست
انتشار پيش نويس ها هم خالي از لطف نيست
داشتم مي گفتم
اون روز صبح وقتي سوار هواپيما شدم شاد بودم
آخه تو اون چند روز همه رو خندونده بودم
و اين واسه من يعني اوج لذت
اينکه مي بينم قاه قاه مي خندن ديوونم ميکنه
دلقک وار مي خنديدم و مي خندوندم
آره
آخرش اينکه من داشتم تو هواپيما تمرين هاي رياضي دوم راهنمايي رو حل ميکردم
از اينکه نگاه مظلومش رو ببينم که مي خواست براش مسئله ها رو حل کنم نگران بودم
تا نگام مي کرد ، ازش مي خواستم که کتابش رو بده
که بقيه تمرين ها رو حل کنم
ولي يه جاش خيلي با حال بود
معلم گفته بود از صفحه 78 تا 92 ، تمرينات صفحات مضرب مشترک 2 و 3 رو حل کنن
هرکي فهميد دستش بالا

Sunday, April 03, 2005

Ph


جالب و سخته که دوس نداري واسه کسي کلاس بياي
و واسه اينکه بقيه فک نکنن داري کلاس مياي ، با انگشت دست راست رو عنوان کتاب ، که بالاي همه صفحه ها هست رو ميگيري و با انگشت دست چپ روي عنوان فصل رو ميگيري
بدبختي اينجا است که بايد صفحه اول فصل که عنوان فصل رو درشت وسط صفحه نوشته رو زود بخوني