hsik
روز سوم فروردين
سوار هواپيما شديم تا بريم تفريحات نوروزي
هرچند که بيشتر خالي کردن عقده خريد بود تا تفريح
آخه اصلا توش لذت نبود
يه جور اسارت بود
اعتياد
اينکه نمي تونستن دست از خريد بکشن
زورم ميگرفت
يه جور عجله تو از دست ندادن وقت
انگار حتما بايد تا ميتوني بخري
خيلي بده که پولشون تموم نميشه
شده همون مسئله زندگي براي خوردن و خوردن براي زندگي
اينا اينجا اومده بودن براي خريد
نه اينکه خريد براي نياز
يا خريد براي تفريح
از اينکه حرفام رو بنويسم بيشتر لذت مي برم تا اينکه اون حرفايي رو بزنم که شما دوس داشته باشين
يا مثلا جوري بگم که مشتري پيدا کنم و اين حرفا
فک کنم اگه خودم باشم بهتره
بدون ويراستاري نوشتن هم بد نيست
انتشار پيش نويس ها هم خالي از لطف نيست
داشتم مي گفتم
اون روز صبح وقتي سوار هواپيما شدم شاد بودم
آخه تو اون چند روز همه رو خندونده بودم
و اين واسه من يعني اوج لذت
اينکه مي بينم قاه قاه مي خندن ديوونم ميکنه
دلقک وار مي خنديدم و مي خندوندم
آره
آخرش اينکه من داشتم تو هواپيما تمرين هاي رياضي دوم راهنمايي رو حل ميکردم
از اينکه نگاه مظلومش رو ببينم که مي خواست براش مسئله ها رو حل کنم نگران بودم
تا نگام مي کرد ، ازش مي خواستم که کتابش رو بده
که بقيه تمرين ها رو حل کنم
ولي يه جاش خيلي با حال بود
معلم گفته بود از صفحه 78 تا 92 ، تمرينات صفحات مضرب مشترک 2 و 3 رو حل کنن
هرکي فهميد دستش بالا
0 Comments:
Post a Comment
<< Home