vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Saturday, July 31, 2004

My Way


And now, the end is near;
And so I face the final curtain.
My friend, I'll say it clear,
I'll state my case, of which I'm certain.

I've lived a life that's full.
I've traveled each and ev'ry highway;
But more, much more than this,
I did it my way.

Regrets, I've had a few;
But then again, too few to mention.
I did what I had to do
And saw it through without exemption.

I planned each charted course;
Each careful step along the byway,
But more, much more than this,
I did it my way.

Yes, there were times, I'm sure you knew
When I bit off more than I could chew.
But through it all, when there was doubt,
I ate it up and spit it out.
I faced it all and I stood tall;
And did it my way.

I've loved, I've laughed and cried.
I've had my fill; my share of losing.
And now, as tears subside,
I find it all so amusing.

To think I did all that;
And may I say - not in a shy way,
"No, oh no not me,
I did it my way".

For what is a man, what has he got?
If not himself, then he has naught.
To say the things he truly feels;
And not the words of one who kneels.
The record shows I took the blows -
And did it my way!

elvis,sinatra, . . .

Thursday, July 29, 2004

happy


سلامون عليکم
آقا ديروز ما اين مسنجر رو باز کرديم که يه خبري از بر و بچز بگيريم
ديديم يه دفه سر و کله رفيق شفيق پيدا شد
:ميگه
Today is hamburger day
من فک کردم در راستاي اينکه ما اين يه هفته اخير هر شب بيرون بوديم و جاهاي مختلف و غذاهاي مختلف و کاراي مختلف رو تست کرديم ، و در اين راستا که ديگه نميدونستيم چه کار کنيم ، داره ميگه که امشب بريم همبرگر صرف کنيم
ولي آخر اين فکر کردنم به اين موضوع هم فکر کردم که
july 28 : Hamburger Day
خوب ما شب قبل به اين فک کرده بوديم که چه جايي بريم که تا حالا با هم نرفته باشيم و اين حرفا
از وقتي تونست به من جريان روز همبرگر رو بفهمونه شروع کرديم به تصميم گيري
که چه کاري و در چه مکاني کار خوب و مناسبي واسه همچين روز مبارک و ميمونيه
ولي زود به نتيجه رسيديم
گفت يا بريم سفير يا هايلار
صاحب هايدا تو شيراز نتونسته جلو خودش بگيره و فقط غذاي سرد بفروشه ، اومده يه هايلار باز کرده دقيقا کنار هايدا ، غذاي گرم و نرم هم داره
گفتم خوب کاري نداره
دو تا لباس شکل همبرگر ميپوشيم و اين روز رو جشن ميگيريم
 
آره
خلاصه اينکه خوش گذشت
حالا ديگه يکي از تفريحات ما اين خواهد شد که در راستاي روزهاي خوشکل اينجوري کارهاي خوشکل اونجوري انجام بديم
راستي
Happy Rain Day
 

Wednesday, July 28, 2004

hard

 
"When I hear somebody sigh, 'Life is hard,' I am always tempted to ask, 'Compared to what?'"

Sydney Harris

Tuesday, July 27, 2004

8:05 PM

خوش است خلوت اگر يار ، يار من باشد


Come, come, whoever you are.
Wonderer, worshipper, lover of leaving.
It doesn't matter.
Ours is not a caravan of despair.
Come, even if you have broken your vow
a thousand times
Come, yet again, come, come.

Rumi

Sunday, July 25, 2004

dont know


 
 


Saturday, July 24, 2004

شاملوانه

 
 
احمد شاملو، که در آغاز شاعري، با نام (ا.صبح) و پس از آن با عنوان (ا.بامداد) مشهور شد، بامداد يکشنبه دوم مرداد ماه 1379 پس از سال ها تلاش در عرصه ادبيات و فرهنگ ايران ديده از جهان فرو بست
.....
 


Thursday, July 22, 2004

secret2


 
 

Tuesday, July 20, 2004

secret

my first design about secret
 
 

خفقان

مشت می کوبم بر در
 پنجه می سایم بر پنجر ه ها
من دچار خفقانم ،خفقان
 من به تنگ آمده ام ، از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
 
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
 
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چندچه کسی می آید با من فریاد کند
 
فریدون مشیری
 

Sunday, July 18, 2004

u


تو از بدايت هر چيز مي آيي
و لحظه ها
با تو آغاز مي شوند
و زير آفتاب
به جز چشم هاي روشن تو و
تکرار دستان من
هيچ چيز تازه نيست
 
عبدالله کوثري
 
 

Saturday, July 17, 2004

head or tail

سلام

نمي دونم کي موفق بشم اين نوشته رو تموم کنم.فک کنم مجبور بشم يه سه چهار بار سيو کنم و دوباره بيام و ادامه بدم.داستان مربوط ميشه به دوازده ساعت اخير من.فک کنم وسطاش مجبور شم چن تا فلاش بک بزنم

فلاش بک اول:ما جمعه دو سه هفته پيش طي يه اقدام خفن و پايه بازانه و در پي پيشنهاد صاب ماشين رفتيم چمران/شيراز و مشغول شديم به شستن ماشين صاب ماشين.خيلي چسبيد.حسابي شستيم و تايد مالي کرديم و خشک کرديم و از اين آب بازيها.در جريان ماشين شوري يه خرچنگ هم پيدا کرديم - ربطي نداشت - جالب بود

فلاش بک الکي:تا حالا چندين بار صاب ماشين و ساير دوستان ما را به بدمينتون بازي و تفريحات سالم و اينا دعوت کرده بودند که بنا به دلايل عديده دست نداد که در جوار دوستان دستي بر راکت ببريم

ديشب در مسير رفتن به منازل من طي يک پيشنهاد (که از يک طرف شديدا ازش راضي هستم و از سمت ديگر فک کنم منجر به درد عضلاني تا دو سه روز بشه)گفتم:آقاي صاب ماشين بريم بدمينتون؟ و او پاسخ داد:آري اي عزيز وحيد.و ما بسيار مسرت بخش شديم که بالاخره دستي بر راکت محترم خواهيم برد و يادي از جوانيمان خواهيم نمود

فلاش بک نميدونم چي چي:من و ايمانسون(اين ماجرا مستقل از جريان اصلي داستان است و ايمانسون فردي غير از صاب ماشين و يا کليه اشخاص ديگري - اعم از حقيقي و حقوقي - است که در داستان اصلي ذکر مي شود)عزيز چن شب پيش پس از گردش شبانه و صرف چلوکباب  به شيوه شيوخ و با اين سابقه که ما بارها تصميم داشتيم بريم و مثل حرفه اي ها بدمينتون بزنيم(طرف حرفه اي است) رفتيم و توپ خريديم.شب خوابيديم و صب فهميديم ديرتر از زمان بيدار شدن بدمينتون بازها بيدار شديم

ميفرموديم.اقا ماپيشنهاد داديم و طرف گرفت.به اون دوستي که تو جريان ماشين شوري ما رو همراهي کرد هم پيشنهاد داديم و اون گفت اگر بريم پارک جلو خونمون ميام.خلاصه اينکه اون پارک نرفتيم و رفتيم يه جا ديگه کلي بازي کرديم - من و صاب ماشين - جوري که سايرين از ميزان عرق و اينايي که بر پيکر ما نمايان بود در عجب بودند.بزرگي گفت:من تا به حال اينقدر عرق نکرده ام.و ما همچنان بپختيم در سيل عرق

گروهي از عوام فکر ميکنن داستان اينجا تموم  ميشه در حالي که غافلند که داستان هنوز شروع هم نشده

خب عين بچه آدم افراد يکي پس از ديگري به منزلهاشان روانه شدند و نفر آخر من بودم.تو راه که ميرفتيم به شوخي گفت:بريم بازي؟منم گفتم بريم.آقا طرف يه جا تو چمران سراغ داشت که قبلا بازي کرده بود.رفتيم يه نيم ساعت بازي کرديم که ديديم باد شديدا مزاحمه.گفتيم بريم همون جاي قبلي

فلاش بک درون داستاني:ما دفه قبل علاوه بر بازي سريع - بابا با کلاس - به رکوردزني در واحد دهدهي هم دست زديم.یعني تعداد ضربات رو شمرديم.از اونجا که ما شديدا به عدد سيزده علاقه منديم از سيزده بالا نميرفت.البته رعايت نميکرديما.محکم ميزديم.آخراش هم که ميزديم زير توپ که فقط رکورد بالا بره از سيزده بالاتر نمي رفتيم

ما الان دو نفري رسيديم جاي قبلي و شايان ذکر است که تصميم گرفتيم يکي دو ساعت ديگه بازي کنيم و صبح بريم کله پاچه مرتب بزنيم تو رگ و در همين راستا دو ليوان چاي - همون آب جوشيده - خورديم و يک بطري آب معدني هم تهيه کرديم

فلاش بک کله پاچه اي:ما اون دفه که ماشين شستيم همين تصميم رو گرفتيم که پس از اندکي استراحت در منزل ما صبح بريم کله بخوريم؛مفصل.ولي از اونجا که اينجا شيرازه و آب و هواي شيراز کلا باعث ميشه آدمها تمبل بشن،اون بار هم دير بيدار شديم و نون پنير هندونه خورديم جاي کله پاچه

آقا ما شروع کرديم مثل اسب بازي کردن.کم کم دردهاي عضلاني شروع شده بود.ديگه نمي تونستم بپرم.آقا کلي بازي کرديم.به کوري بعضي ها که ميگفتن رکورد رو نمي تونين ببرين بالا رکورد رو در چند مرحله افزايش داديم.اول اينکه از سيزده رد شديم و رفتيم رو چهارده.يه مدت رو چهارده مونديم بعد رفتيم نزديکاي بيست.بعد شديم بيست و شش.آقا ما عين تو فيلما گفتيم ميريم واسه پنجاه و دو.هي بازي کرديم و نهايتا رسيديم به پنجاه و يک - بابا اراده - کلي حال کرديم.بعد رفتم رو تريپ دست چپ،خوب بود يه مقدار بازي کرديم که دو نفري دست چپ شديم،که ناگاه در يک ضربه کج و کوله من توپ رو زدم جايي که نبايد - توپ پلاستيکي ما رفت که رفت - توپ پري له شده که کلي باهاش بازي کرديم رو آورديم.که اونم يه بار تا مرز افتادگي رفت که با يه سري عمليات ژانگولري آورديمش.ولي بالاخره اونم رفت

و بازي تموم شد.تا خودمون رو سر و سامون داديم ساعت سه و نيم بود.ميدونست که از حدود سه و نيم مغازه شروع به کار ميکنه ولي بسته بود.ما هم رفتيم يه جا و يه نيم ساعت خوابيديم - تو ماشين - بعد رفتيم يه جاي ديگه که يه ديد به کل شيراز داره و اونجا هم يه چرتي زديم.از اينجا به بعدش رو من نفهميدم که کي حرکت کرديم و رفتيم طرف نونوايي؛تا وقتي که ديدم يه دو سه تا سنگک انداخت تو بغلم و گفت:کم کم بايد آماده شي واسه خوردن.رفتيم طرف کله پزي ديديم هنوز بسته.جالب بود که دو سه تا کله فروشي ديگه هم که اون اطراف بود هم بسته بود.بهش ميگم:شايد شنبه ها تعطيلن.ميگه:مگه يهودين؟بازم گشتيم.يه مامور شهرداري نزديک همون مغازه اصلي بود.رفتم پيشش.گفتم:اقا نميدوني کي باز ميکنه؟گفت:اقا امروز اينجا چيزي گيرت نمي آد.گفتم:چرا؟ميگه:امروز کله پاچه نيست چون ديروز جمعه بوده و کشتار انجام نشده.گفتم همه جا اينجوريه؟گفت:برو شايد جاي ديگه گيرت بياد.چن جاي ديگه هم سر زديم.يه جا پيدا کرديم که باز بود.خوردم به طرز شديد.يه پاچه،يه طرف گوشت صورت،يه زبون و حلق و اينا - جوري شد که خود آشپز گفت:کافيه؟ - تا خرخره خوردم.نصف غذاش رو گذاشت.اون رو هم خوردم.رفتم خونه و يه کم خوابيدم

الان که اومدم سر کار دارم ميميرم.درد در تمامي نقاط ممکنه.تازه قراره از اين به بعد کلي بازي کنيم و کله بخوريم.تازه يه پايه پيدا کردم



Thursday, July 15, 2004

بي من مرو



دزديـــــده چون جـــــان ميروي اندر ميان جان مــــــن
ســــــــرو خرامان مـــني اي رونق بســــــــــتان مــــن

چــــون ميروي بي من مرو اي جــانِ جان بي تن مرو
وز چشـــــم من بيرون مشـــو اي شعله تابان مـــــن

بي پا و ســـــر كردي مرا، بيخواب و خـــور كردي مرا
ســــرمست و خندان اندرآ ، اي يوســــف كنعان من

هفت آســـــمان را بـــر درم، وز هفـــت دريا بگــــذرم
چـــــون دلبرانه بنگــــري، در جان ســـرگردان مـــــن

يك لحظه داغـــم ميكشي، يكـــدم به باغم ميكشي
پيش چـــــراغم ميكشي، تا وا شـــود چشمان مــن

از لطفِ تو چون جان شدم، وز خويشتن پنهان شدم
اي هســـتِ تو پنـهان شده، در هستيِ پنهان مـــن

منزلگهِ مــــا خاك ني، گـــــر تن بـــــــريزد باك نـــي
انديشـــــه ام افلاك ني، اي وصـــــل تو كيوان مـــن

مولانا

سرگرمي



دو سه روزه که يکي از سرگرميهاي اصليم شده نگاه کردن به مردم
فک نميکردم بتونم يه روزي خودم رو ساعتها با خيره شدن به خيابون و نيگا کردن به مردم سرگرم نيگه دارم
البته اين به وضعيت آب و هوايي و جغرافيايي و ...يايي منطقه هم بستگي داره

...

راستي يه کاميونيتي تو "اورکات" راه انداختيم به نام
pda:Persian Digital Art
اينم لوگو همونجا هس



Monday, July 12, 2004

B and Y




Sunday, July 11, 2004

اسباب کشي




باقالي گرمک / زير دروازه قرآن


Wednesday, July 07, 2004

[dot] com




photo-shop/graphy

Tuesday, July 06, 2004

again




virtual reality

Sunday, July 04, 2004

خشکيد




Saturday, July 03, 2004

Day after Day

Google.com

Blogger.com
Gmail.com
Orkut.com

Yahoo.com
Hotmail.com