شيدايي
Labels: غزل واره
خوش زمانی باشد ای دل از رخش شیدا شدن
دل سپردن عاشقی با جان جان تنها شدن
یک زمان دنیای دون نادیدن از دیوانگی
شمس را دیدن بر او پروانه بی پروا شدن
در برش رقصیدن از او خواندن از مستانگی
چشم تن بستن ز نور روی او بینا شدن
ره سپردن سوی آن بیجا و از بی خانگی
آتش اندر خود زدن مجنون آن بیجا شدن
در دل دریای بی پایانش از دردانگی
گوهرین جان سفتن و غواص آن دریا شدن
در سرایی خواندن از سیمرغ و از افسانگی
مرغ سالک بودن از خود رفتن و عنقا شدن
کمتر از چوبی نباشی عاشق از حنانگی
خوش بخوان آری بود یکتا و بی همتا شدن
و. يگانه
يکم تير ماه 1387