vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Saturday, April 22, 2006

آبي آب از چيست





تقديم به پرويز شاپور که پشت کلمه بر زمين زد




روزي که نهال سيب سرخ ، سبز شد ؛ آسمان از حيرت رنگ به درياها داد

و. يگانه
85/2/2

شکوه هاي امشب من





به آنان که نام ندارند




در دل اين روزهاي سخت سربي سوز سردي در دل اين سينه دارم

سوز سرما نيست ياران
سوز سيلي از صداي سخره شايد
سوز تاول هاي بر تن مانده از پرتابه هاي سنگ بي جان

بر تن و جانم که جان از درد فهميده
و دردش را به دل گفتن تواني نيست اکنون

به من تنها کلامي کرکننده کو ؟
که در تو فهم پوسيده
که گويي گند مرداب تمسخر در مشام من نشسته

به اندامت نگاهي کن !
که ناهمگون و بي شکلي

و من در حيرت اين مردمان نارفيقم

و. يگانه
85/2/2

Friday, April 21, 2006

کلام از روي تو کامش ببسته


پـر شـده جـام دل از ذکـر سـکـوت
مي نخواهد جان کنون فطر سـکوت

صد سخن حيران و مبهوت اش شده
گشته عالم بي خود از عطر سـکوت

و. يگانه
85/2/1

Labels:

Monday, April 17, 2006

بشنو نور و بنوش عطر رخش


عشق يار از ساقي مستان شنو
نـور جـان از سـرور رنـدان شـنـو

ور دمي شيريني از کام ات بشد
شعر تر زين بي دل نالان شـنـو

و. يگانه
85/1/28

Labels:

Sunday, April 16, 2006

نازنازان در رهند


نـاز تـو دل بــرده اي نـامـهـربـان
جـان من شـيدا شـده آرام جـان

عقل و هوش از من ببردي يک زمان
من شدم ديوانه اي مست و دوان

و. يگانه
85/1/27

Labels:

جهد مکن دل بنه


صد قمر بي نور شد در پيش تو
مـرغ پـران بشـکند پـر پيـش تو

تو به غمزه برده اي هوش از جهان
اين جهان بي خود نهد سر پيش تو

و. يگانه
85/1/26

Labels:

Saturday, April 15, 2006

صبوري کن


ماه و خورشيد از برايش مي دمد
ابر و باران از صدايش مي رسد

تو ز او يک جرعه باده مي طلب
جام جوشان از نگاهش مي دهد

و. يگانه
85/1/26

Labels:

Thursday, April 13, 2006

در شبي مهتابي


باب نور حسن ات اي مه مستدام
سايه ات در سير اين ره مستدام

نــور تــو بــرده ز دل زنــگــار غــم
بر دل و جان لطف اين شه مستدام

و. يگانه
85/1/23

Labels:

Monday, April 10, 2006

من چگونه تو چرا


من ندانم چه کنم يا چه بگويم
بستانم بکشم خوار کنم يا که بنالم

يا ز بطن دل خويش
از همان زردترين زورق زجر بشري زوزه کنم
و بدين دور جهان عربده ها ساز کنم

يا دمي کام ببندم به سکوت
و در آن مرگ خود از خواب خوش خويش مشوش گردم

يا بدان مستي عصرانه دمي
نام ات آواز کنم

و چه نمناکي تو
بوي باران داري
بوي شيدايي و شب
بوي شيريني شن زار شراب آلوده
بوي تلخ باده
بوي مستانه مي

و چگونه ز تو پرسم که چرا مي نالي ؟
به کدامين سخن از راز دل ات مي گويي ؟

از چه اين سان ساده ؟
با که اين گونه سپردي دل و جان ؟

به دل ام رازي گو !

و. يگانه
85/1/21

جانانه شو



جان



اول قدم خود مي شکن
وآنگه دلت در يم فکن

چون غرق دريايش شدي
آتش به ديگر جان بزن

و. يگانه
85/1/21

Labels:

Thursday, April 06, 2006

بشنو


تو خـبـر از دل سـاقـي پريشـان داري ؟
تو نظر بر لب اين عاشق عطشان داري ؟

تو مگر مي شنوي ناله صبح و سحرم ؟
پس چرا درد بر اين بيدل بي جان داري ؟

و. يگانه
85/1/17

Labels:

Monday, April 03, 2006

روي بگردان دمي


مي توان گفت کلامي محزون
يا که ناليد ز چرخ گردون

يا که نوشيد ز جامي ميگون
و بخنديد بر اين عالم دون

و. يگانه
85/1/14

Labels:

Saturday, April 01, 2006

درد و درمان از تو باشد


اي عزيزان عزم يار نازنيني در سر است
شوق روي گلعذار مه جبيني در سر است

گرچه در سير ره اش پرغم شده کام دل ام
ليکن از او صد پياله انگبيني در سر است

و. يگانه
85/1/10

Labels: