Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Saturday, April 22, 2006

شکوه هاي امشب من





به آنان که نام ندارند




در دل اين روزهاي سخت سربي سوز سردي در دل اين سينه دارم

سوز سرما نيست ياران
سوز سيلي از صداي سخره شايد
سوز تاول هاي بر تن مانده از پرتابه هاي سنگ بي جان

بر تن و جانم که جان از درد فهميده
و دردش را به دل گفتن تواني نيست اکنون

به من تنها کلامي کرکننده کو ؟
که در تو فهم پوسيده
که گويي گند مرداب تمسخر در مشام من نشسته

به اندامت نگاهي کن !
که ناهمگون و بي شکلي

و من در حيرت اين مردمان نارفيقم

و. يگانه
85/2/2

0 Comments:

Post a Comment

<< Home