Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Monday, July 25, 2005

آليس در زمين : قسمت دوم


باد : سلام ، سلام ، س ، س ، لام ، لام ، سلام ، ســســ ، ســـســـ
آليس : ... !!!
آليس تازه به هوش آمده است ، ترس مدهوشش کرد و اکنون فکر مي کند مي فهمد که چه خبر است
آليس : قبلا اينجا روشن تر بود
آري هوا تاريک شده و آليس در گودال مچاله مانده
درخت بيد : آليس تو کلاس چندمي ؟
آليس : مدرسه را دوست ندارم
درخت بيد : مي داني قدت چقدر است ؟
آليس : آخرين باري که کنار تو ايستادم سه انگشت از پارسال بلندتر شده بودم
باد : ســـ ، سســـ
درخت بيد : فکر کنم بتواني به راحتي از گودال خارج شوي
آليس : مطمئني ؟!
درخت بيد : امتحان کن !
آليس : ...
درخت بيد : نمي خواهي امتحان کني ؟
آليس : ( در حالي که هنوز شاخه هاي بيد را در دست دارد ) مرا بلند کن !
درخت بيد : تا تو نخواهي هيچ کاري انجام نمي شود
آليس : تو هم گول خدا را خوردي ؟
درخت بيد : ...
آليس : اي باد تو آنجايي ؟
باد : سســـ ، سســـ
خداي آليس : کمکي نمي خواهي ؟
آليس : درخت بيد مي گويد مي توانم برخيزم
پس از تلاشي چند دقيقه اي آليس خود را در کنار درخت بيد مي بيند
در دل از درخت بيد خيلي عصباني است ولي هنوز خود را مديون شاخه هايي مي داند که در دستانش سياه شده
آليس : چون دوستت دارم خيلي اذيتت نمي کنم . فقط دوازده برگ از همين شاخه ها را مي کنم که هميشه مرا به ياد داشته باشي
درخت بيد : ...
صداي ناله درخت بيد در باغ پيچيد و آليس قدم زنان از درخت بيد دور شد
برگها زير پاي آليس صدا مي دادند که ناگاه صداي برگها قطع شد
آليس ايستاد و نگاهي به سوي استخر کرد
پر بود از کودکاني که آب تني مي کردند
خيره ماند
براي لحظاتي هيچ حرکتي حتي در پلک هاي آليس ديده نمي شد
با سرعت به سمت درخت بيد دويد
به تنه آن تکيه زد . دستش را روي سرش گذاشت و محکم فشار داد . آرام دستش را عقب برد و به تنه درخت بيد چسباند . با ناخن انگشت اشاره محل دستش را خراش داد
ناله درخت بيد در باغ پيچيد
سه انگشت از نشانه قبلي بالاتر بود
لحظه اي نگاه آليس در چشمان درخت بيد افتاد
خداي آليس : مراقب عقرب ها باش !
باد : سســـ ، سســـ ، سلام

0 Comments:

Post a Comment

<< Home