Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Saturday, July 23, 2005

آليس در زمين : قسمت اول


خداي آليس : سلام
آليس : ...
خداي آليس : خداحافظ
آليس : خداحافظ
.
.
.
آليس : (در حالي که سوت زنان در باغ قدم مي زد) اي خدا اي فلک اي طبيعـــــت
ناگهان زير پاي آليس خالي مي شود و در يک گودال سقوط مي کند
خوشبختانه شاخه درخت بيد قديمي درون باغ تا روي زمين پايين آمده و آليس موفق مي شود که يکي از شاخه ها را بگيرد و آويزان بماند
آليس : خدا را شکر
خداي آليس : سلام ، خوبي ؟ کمکي نمي خواهي ؟
آليس : نه ، درخت بيد کمکم کرد
خداي آليس : ...
.
.
.
آليس کم کم خسته شده بود و نمي توانست همان چهل و چهار کيلو وزن خودش را هم تحمل کند و مدام بر نيوتن و جاذبه نفرين ميکرد
ناگهان شاخه بيد در دست آليس لغزيد و آليس چند سانتي متري پايين تر رفت
هر لحظه شدت اشعه آفتاب ساعت دو بعد از ظهر بيشتر مي شد و در آن آفتاب قائمه به سختي مي شد شکستگي شاخه بيد را ديد
آليس : خدايا کجايي ؟ چرا کمکم نمي کني ؟
خداي آليس : آرام باش و صبور
آليس : اگر اين آرامش در بيد بود ، چرا تحملم نکرد ؟
خداي آليس : چه بسيار نا آرامي هااست براي آرام کردن تو و چه بسيار آرامش هااست براي ناآرامي
آليس : فلسفه نباف ! نجاتم بده !
خداي آليس : اطرافت را بشناس و نيک بنگر که نيک رفتاران خود نيک نگريستند ، حتي ناملايمات را
آليس : شايد بايد به بيد التماس کنم
خداي آليس : ...
ناگهان شاخه بيد شکست و آليس در حالي که کلامي را تکرار مي کرد از ارتفاع هفتاد سانتي متري گودال فرو افتاد
آليس : خدايا مرا ببخش ، مرا به بهشت ببر ، من سگ همسايه را خيلي اذيت کردم و همچنين مادرم سارا را . من ديويد را دوست داشتم و به همين دليل بود که سه بار مشقهاي جرج را خط خطي کردم ، که ديويد نمره اول شود . من ...
اينجا چرا تاريک و نمناک است ؟
شايد همان برزخ باشد
و شايد ...
خدايا ! تو هم هستي ؟
خداي آليس : کمکي نمي خواهي ؟
.
.
.
آليس : هرگز
خداي آليس : مراقب عقرب ها باش
آليس : يا درخت بيد ، يا درخت بيد ، يا درخت بيد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home