Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, November 23, 2005

مست نالان ▼ اشک و باران


در درونم آتشي سوزان شده
اين دلم بهر رخش نالان شده

دل چه گويم بحر خون باشد کنون
بحر خون را بين که چون جوشان شده

خون دل خوردن شده آيين من
دين من غمخواري ياران شده

من ندانم حق چرا غم آفريد
ليکن اين سختي برم زايان شده

سايه است از او چه باشم در فرار
در فراقش ديده ام گريان شده

چون کند ناله به من گردم حزين
اشک من هم بي سر و سامان شده

اشک ريزان گشته چون ابر بهار
ساقي ما عاشق باران شده

ساقي از اين مرز خاکي در شده
تک شده يکتا شده شايان شده

84/9/2

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home