شبانه
خود را درون قفسي از پشم مخفي کردم
هيچ نوري اجازه ورود نداشت
نفس نفس زنان آغاز کردم
نفس هاي تند ، نفس هاي بلند ، نفس هاي عميق
ساعتي بعد در خود غرق شده بودم
نور و هوا برايم غريبه بود
صبحگاهان همانند جن ميکروبي بيگودي پيچيده اي شده بودم
بوگندوتر از هميشه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home