Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Tuesday, August 30, 2005

مهربان بي هرگز


تو کجايي که چون نزديکي دل تنگي و چون دور مي شوي به لبخندي پرشور واگويه مي کني غم دوري را ؟
تو چگونه اي که هرگز در چشمانت رنگي جز فرياد نديدم ؟
تو کجا فرياد زدي که گوشهاي کر من شنيد فريادت را ؟
تو چرا فهميدي که مي توانم با چشمانم فريادت را بشنوم ؟ چرا ؟ چگونه ؟ کجا ؟

چقدر فرياد کرده اي که نشنيده ام ؟
چندين بار اشک ريخته اي در لحظه هاي سکوت من ؟
چند کاغذ سياه کرده اي از مکرر کردنم ؟

چگونه سختي هايم را به نرمي بخشيدي ؟
چه سان خواندي به نرم ترين صوت ، سخت ترين جملاتم را ؟

چه معصومانه سکوت مي کني در برابر سکوتم
سکون اشک در چشمانت را به گور خواهم برد يکتا سوار سيمين بر

0 Comments:

Post a Comment

<< Home