شادي فزا
شادي ام شادي فزايد
مستي ام مستي بزايد
لعل لب خندان ببينم
بوسه ها از آن بچينم
مست گردانم جهاني
نيک مي دانم که داني
نيک مي دانم که مستم
مطربي باده پرستم
باده دانم چيست ليکن
کشته اي تو اين تن من
کشتگانت بي شمارند و فراوان
عاشقانت کل موجود به ذو کون
عاشقي دردي که اکنون باز کردم
حرفي از مجموع اين دفتر بکردم
دفتر من پر شده از خط و اسمت
اين قلم عاصي شده از ذکر عصمت
اين قلم را بشکنم روزي گمانم
چون که مي گويد فراوان رازهايم
رازها دارم در اين دل ، گفتني ها
دردها دارم در اين جان بهر جان ها
جان ما شادي کن و افزاي شادي
ما و جان را شاد گردان تا تواني
84/5/21
Labels: دوگانه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home