vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, December 29, 2004

سر عشق


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

Write it on your heart...

Write it on your heart
that every day is the best day in the year.
He is rich who owns the day,
and no one owns the day
who allows it to be invaded with fret and anxiety.
Finish every day and be done with it.
You have done what you could.
Some blunders and absurdities, no doubt, crept in.
Forget them as soon as you can, tomorrow is a
new day;
begin it well and serenely,
with too high a spirit to be cumbered with your old nonsense.
This new day is too dear, with its hopes and invitations,
to waste a moment on the yesterdays...

باز باران




بارون بارونه زمينا تر ميشه

Monday, December 27, 2004

:)


تازگي به اين نتيجه رسيدم (يعني دارم احساسش ميکنم) که اينکه آدم از زندگي عقب باشه ، خيلي هم بد نيست ، چون هميشه يه کاري واسه انجام دادن داره

سخن تازه


هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
هر کی شدت حلقه در زود برد حقه زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود

Saturday, December 25, 2004

AIQ

  • ___
  • Thursday, December 23, 2004

    speegle

  • Speegle Speaks Prefect Web Search

  • Friendship In Internet/Web
  • 24DEC





    Happy Birthday Vahidoo

    Wednesday, December 22, 2004

    چنان مستم


    الان اصلا حال عادي ندارم
    شديداً مستم
    اصلا نميدوني چمه
    در اوج لذت
    چن روز بود که اين سايت هشت خراب بود
    امروز چک کردم و درس شده بود
    اين ليست رو از پايين شروع کردم
    البته آسمان عشق رو گوش ندادم
    به "چنان مستم" که رسيدم ديگه توپ توپ بودم
    الان حسابي سر کيفم
    کاش بودي و ميديدي

    چنان مستم چنان مستم من امروز
    که از چنبر برون جستم من امروز
    چنان چیزی که در خاطر نیابد
    چنانستم چنانستم من امروز

    البته اين آقاهه که ميخونه ، ميگه امشب
    ولي خيلي فرقي نداره
    الانم دارم "نامدگان و رفتگان" رو گوش ميدم

    Monday, December 20, 2004

    ساقي


    بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
    از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
    زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت
    شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
    ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
    چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
    ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
    چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
    سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
    چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
    درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد
    که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
    درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی
    ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
    چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
    که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
    که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
    ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را
    ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
    به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را

    Wednesday, December 15, 2004

    احساس


    اينکه آدم بتونه احساساتش رو کنترل کنه ، يعني آدم بي احساسيه؟
    يعني کنترل احساس ، احساس رو خراب ميکنه؟
    يعني احساس اونه که رها باشه؟
    اصلا به نظرتون آدم بايد احساسش رو کنترل کنه يا نه؟
    احساس بايد آزاد باشه؟
    من يه چيزي ميگم : اونم اينکه ، آدميزاد بايد قدرت کنترل بر خودش رو پيدا کنه تا بتونه بر چيزاي خارجي کنترل پيدا کنه
    يکيش هم قدرت کنترل بر رفتارهايي هست که تو گروه رفتارهاي احساسي قرار ميگيرن؛ البته طرز فکر دقيقا عکس اين هم وجود داره که ميگه : هرچي حس ميکني درسته ، برو به طرفش
    ميگفتيم : ميشه آدم نگاه کنه که تو کجا بايد احساس خرج کنه، اون وقت ميتونه تو اون زمينه به بهترين نحو احساس خرج کنه
    و در جاي لازم احساسي ترين باشه
    و خودش رو بده دست اون احساسي که ارزشش رو داره
    چون با فکر محل خرج کردن احساس رو انتخاب کرده ، پشيمون نميشه
    هر چند که ممکنه بعضي ها از اينکه چرا احساسشون رو کنترل ميکنن پشيمون بشن

    هرچي ميخوام از بارون بنويسم نمي تونم
    روز سه شنبه حدود يک ساعت داشتم نگاش ميکردم
    خداوکيلي خوشکلي

    Sunday, December 12, 2004

    second


    سلام
    نمي دونم چرا (البته دقيق نمي دونم ها) دوم بودن رو بيشتر دوس دارم
    يه دوم خوب بودن رو خيلي دوس دارم
    ولي بيشتر که فک ميکنم ميبينم که ترس از مسئوليت باعث اين طرز فکر بوده
    چون آدم به عنوان يه معاون ميتونه همه کاراي مدير رو بکنه
    ولي اگر مشکلي پيش اومد ، مدير بايد جواب بده

    با يه ديد ديگه که به دوم بودن نگاه کنيم ميشه بگيم که
    اينجوري آدم هميشه يه جايي واسه پيشرفت داره
    در واقع اين جمله مثل اينه که بگم : الگو داشتن رو دوس دارم
    آره ، در واقع دوم بودن به قصد پيشرفت مثل اينه که آدم دنبال يه الگو باشه
    البته کسي که الگو داره ، خودش هم ميتونه الگوي يکي ديگه باشه

    يه نکته که به نظرم مهمه اينه که
    الگو برداري با تقليد فرق داره
    تو الگوبرداري شما خودت هم فکر ميکني و با ايده گرفتن از اون الگو ، خودت رو تقويت ميکني

    برگرديم سر همون موضوع اول و دوم بودن
    خودم بدجوري از غرور ميترسم
    و اول بودن خيلي خطرناکه
    بايد مواظب باشيم که جو نگيرتمون
    شايد لازم باشه گاهي خودمون رو بشکونيم
    هميشه ترس از اينکه نکنه اين شکستن قدرت ما رو کم کنه وجود داره
    ولي من يه چيزي ياد گرفتم

    افتادگي آموز اگر طالب فيضي

    البته رفتار و طرز فکر و سابقه خود شخص و اونايي که باهاشون سر و کار داره هم مهمه
    اگر نظري درباره دوم بودن ، غرور ، الگوبرداري يا روشهاي فرار از غرور دارين ، خيلي دوس دارم بشنوم

    * * *
    New Persian Blogging Service

    Thursday, December 09, 2004

    dOT


    وقتي تو شيراز خطوط ديتا قطع باشه و بخواين از با هم بودنتون لذت ببرين و هيچ بازي دونفره پيدا نکنين ؛ اول شروع ميکنين به کشيدن يه سري نقطه ولي بعد تصميم ميگيرين نقطه ها رو تو پاورپوينت بکشين و پرينت بگيرين
    تا يه برد خوشکل بسازين و شروع کنين

    I

    کلي زور ميزنين و فکر ميکنين
    آخرش هم ملت بي جنبه بعد از برد جشن شادي ميگيرن
    البته خودم بهش گفتم فيگور بگيره

    II

    * * *

    حال من بي تو

    * * *

    اگر خواستين متنهايي که تو اورکات دارين رو فارسي کنين ، ميتونين از اينجا استفاده کنين
    با تشکر از حامد بنايي عزيز

    Monday, December 06, 2004

    Ex


    توابع مثل روح احضار ميشن ، کارشون رو انجام ميدن و بعد ميرن

    Saturday, December 04, 2004

    SAT



  • B & W

  • Thursday, December 02, 2004

    ADSL


    يه مدته که شديدا دچار خودسانسوري شدم
    نمي دونم سانسوره يا محافظه کاريه يا مصلحت انديشي
    جدا(جدن) ما ، تو زندگي روزمره نياز به مصلحت انديشي داريم؟
    من ريسک دوس دارم ولي نه ريسک احمقانه

    مثلا وقتي رو يه چيزي مطمئني ، خوب بايد انجام بدي
    لا اکراه في متابعه القطع
    ولي اين به اين معني نيست که تا مطمئن نشدي انجام نده

    تازگي خيلي با احتياط رفتار مي کنم
    البته به موقعيت و مکان هم بستگي داره

    من فک کنم آدم بايد همه جنبه ها رو ارضاء کنه
    نه بي پروا نه خيلي محدود
    مثل همون که ميگه بايد واسه اوقات فراغت برنا مه ريزي کرد
    :بعد بچه ها ميگن
    قبول نِست ،تو وقت فراغت ميخوايم استراحت کنيم
    برنامه ريزي واسه تخليه انرژي هم همينه
    بايد تو يه ساختار منظم ، شلوغ کني
    يه جوري مثل زندگي و پرواز پرنده ها تو يه باغ محصور
    مثل لذت و شلوغي و تفريحي که بچه ها تو اين قلعه هاي بازي دارن
    ريسک محدود و کنترل شده

    اگه شما هم مثل من گير کردين ، حرفاتون رو بگين
    شايد يکي راهش رو بلد باشه

    امروز يه سمينار کوچولو دارم رو مبحث "اتوماتاي سلولي" ؛ يه شاخه از زندگي مجازيه
    يه مشت سلول دارين که تو يه شرايطي به دنيا ميان و تو يه شرايطي ميميرن
    شکلها و حرکتهاشون کاملا زنده و پويا و جالبه