بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است

ذوق يـاد تـو بـه دل مـسـتـي دهـد
شور عشق تو به جان هستي دهد

خود شدي ساقي سيمين سار ما
تـرک ذکـر تـو بـه مـي پـسـتـي دهـد

و. يگانه
85/3/6

در هوايت بي قرارم روز و شب

گر تو خواهي سنگ را رسوا کنم
تـلـخـي هـر زهــر را حـلـوا کـنـم

از خـم ات مـيـخـانه ها بـرپا کنم
صد گـلـستان در دل صـحـرا کنم

و. يگانه
85/3/2

باده حرامم شده بي خم ابروي تو

هــر نــفــســي نــور نــو در طـلـب روي تو
مي رسد از سوي تو در شب گيسوي تو

وز پــي آن نـغــمـه هــا پــر شــده از ذکــر تو
مي دمد او در ني ام سرخوش از آن بوي تو

و. يگانه
85/2/31

ساغر و جام و پياله فرع او

عشق مي از حب وي آمد پديد
مـهـر جـزء از لـطـف کـل آيد پديد

درد هجران و فراقش سخره گير
ساقي از غم عين ذوق آرد پديد

و. يگانه
85/2/29

مي بي رنگي

تقديم به جناب داود آزاد

ساقيا مبداء فيض دل مجنون شده اي
همه ذرات جهان را مي افزون شده اي

در تو پيدا شده رنگي ز سر حب خمش
تو کنون سکر هرآن ديده پرخون شده اي

و. يگانه
85/2/25

اي نور نور عاشقان

اي که نور از روي تو روشن شده
شعله ها از جان تو بر تن شده

آتـش دل زآب خـم جـامـي بـده
چونکه نار از باده ات گلشن شده

و. يگانه
85/2/22

از کمان ابرويت تيري بزن

در وي نگر رويش ببين
وآن جعد گيسويش ببين

گر جان به جانان در نشد
آن چشم جادويش ببين

و. يگانه
85/2/21

ميگما

شما هم قبول دارين که کلام وسيله مناسبي براي ارتباط با خود نيست ؟

بزم رندان دو : خواجه نام از نور دارد

بر مزار خواجه شمس الدين شنيدم نام او
پس بگفت آن باد با من نکته اي از کام او

در جهان فاني اي جان سعي باطل کم نما
گر فراق يار آمد نوش کن پيمانه اي از جام او

و. يگانه
85/2/12

بزم رندان : صداي سوز سعدي

نسيمي آمد از سوي گلستان
ببرد او جان ما را طرف بستان

که از شيخ اجل پندي تو بشنو
مشو غافل دمي از خيل مستان

و. يگانه
85/2/11

پرده دران آمدم

ذکر سکوت بر لبم
شوق و نشاط در دلم

باده ناب در برم
پر شده از خم ات سرم



برده تو جان ام از تنم
سوي تو باز مي دوم

تا ز تو پرده بردرم
عاشق روي تو شوم

و. يگانه
85/2/5