از او دان من ام
Labels: غزل واره
تقديم به جناب هماي گيلاني
در حریم نام او حیران و سرگردان من ام
بیخود از دنیای دون دلداده بر جانان من ام
من که باشم بنده ای در پیش سلطانی چو او
هرچه او خواهد کمین سرباز این سلطان من ام
هرکه خواند نام او شیدا نماید جان من
خوش بخوان مستانه رو در خیل این مستان من ام
ساقیا جام ام مده مستی ز حد بیرون شده
خود غلط گفتم بده کان مست پاکوبان من ام
من ندانم راه دیگر عاشقم عقلم بسوز
ره گشا این تن بدر فارق ز این است آن من ام
آه از آن بیچاره زاهد کو بگوید می منوش
خامشی بگزین که خود آیینه بر ایمان من ام
گفته ای اسرار پنهان خود مگو با دیگران
رازها مستانه گو یکتای خوش الحان من ام
من چو گردی باشم ای جان پیش خورشیدی چو او
این من ام خود او بگوید سالک از او دان من ام
و. يگانه
24 فروردین 1387
0 Comments:
Post a Comment
<< Home