Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Monday, February 28, 2005

جان عشاق


حسنـت بـه اتـفاق ملاحـت جهان گرفت
آري بـه اتـفاق جـهان مي‌توان گرفـت
افـشاي راز خـلوتيان خواست کرد شمـع
شـکر خدا کـه سر دلـش در زبان گرفـت
زين آتـش نهفتـه که در سينه من اسـت
خورشيد شعله‌ايسـت که در آسمان گرفـت
مي‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوي دوست
از غيرت صـبا نفـسـش در دهان گرفـت
آسوده بر کـنار چو پرگار مي‌شدم
دوران چو نقطـه عاقبـتـم در ميان گرفـت
آن روز شوق ساغر مي خرمنـم بـسوخـت
کاتـش ز عکس عارض ساقي در آن گرفـت
خواهـم شدن به کوي مغان آستين فـشان
زين فتنـه‌ها کـه دامـن آخرزمان گرفـت
مي خور کـه هر کـه آخر کار جـهان بديد
از غـم سـبـک برآمد و رطل گران گرفـت
بر برگ گـل بـه خون شقايق نوشـتـه‌اند
کان کس که پخته شد مي چون ارغوان گرفت
حافـظ چو آب لطـف ز نظـم تو مي‌چـکد
حاسد چگونـه نکـتـه تواند بر آن گرفـت

0 Comments:

Post a Comment

<< Home