Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Tuesday, February 08, 2005

و گهگاهي


و گاهي لازم است احمق باشيم و يا شايد احمق تر
و گهگاهي بايد حرف بزنيم

ياد يه چيزايي تو گذشته ها افتادم
يادمه خيلي قديما
شايد وقتي اول يا دوم راهنمايي بودم (شايدم کوچيکتر) يه مدت بود که گير کرده بودم
مي دونين تو چي گير کرده بودم
تو اينکه آيا آدم بايد حرف نزنه مگر اينکه لازم بشه يا اينکه هر جا مي شه حرف زد ، حرف بزنه؟
گير جالبي بود
آخرش هم ولش کردم
گذاشتم که تو موقعيت ها تصميم بگيرم
ولي گاهي آدم تو انتخاب يه ملاک واسه تصميم گيري و رفتار گير ميکنه

سر کلاس زبان بودم
استاد واسه اينکه بچه ها رو به حرف زدن بياره ، هي بين دخترا و پسرا بحث راه مينداخت
مثلا درباره پسرا ميگفت که مثلا فلان طور هستن و اينا
منم حواسم به قصد استاد بود
يه جمله گفتم که الان خيلي روش تعصب ندارم
يعني درواقع نگاه جنسي بهش ندارم
گفتم : دخترا خيلي حرف ميزنن که يه کلمه بگن ولي پسرا يه کلمه ميگن که خيلي بگن
البته اين ترجمه لفظ به لفظ اون جمله بود
girls say too many to say one , but boys say one word to say too many
دقيق يادم نيس ولي فک کنم همين بود

اون موقع ها يه جورايي به همين چيزا فکر ميکردم ، منظورم همون وقتا هس که کوچولوتر بودم
ميشه به اين فکر کرد که بايد تمام حرفامون رو بگيم به اميد اينکه يه حرف خوب بزنيم ؛ يا اينکه حرف نزنيم مگر اينکه حرف خوبي داشته باشيم
يه جورايي به ريسک و اينا هم ربط داره
به ارزش سکوت هم ربط داره
به اين هم ربط داره که تو زندگي معتقد به شروع سريع و تکامل هستيم يا معتقد به تکامل و شروع
يعني اينکه خوب شروع کنيم يا اينکه زود شروع کنيم و بعد بسازيم
من هر بار که ميخوام بيام و دو کلمه بنويسم و برم حيفم مياد درباره اون دو کلمه يه ده بيس کلمه ننويسم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home