Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Tuesday, February 22, 2005

tonight


بعضي وقتا هس که قراره بارون بياد
کم کم متوجه ميشي
ابري ميشه
هوا مرطوب و نمناک ميشه
سر و صدا ميده و رعد و برق ميزنه

بعضي وقتا هم هس که يه دفه ميري بيرون و ميبيني همه جا خيسه و صداي بارون مياد
دقيقا حس ميکني که ميگه
از عمر شبي گذشت و تو بي خبري
اين مدل بارون يه لذت خاص داره
مثل يه لذت غير منتظره و به جا

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق ، من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

0 Comments:

Post a Comment

<< Home