vahidoo



Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Thursday, September 30, 2004

salam


يعني ميشه يه روزي بدون نگراني سلام کنيم؟
يعني ميشه يه روزي بدون اينکه نگران خداحافظي باشيم ، به همه سلام کنيم؟
يعني ميشه يه روزي بدون نگراني از اينکه بعد از سلام چي ميشه ، سلام کنيم؟
يعني ميشه يه روزي به هرکي مي خوايم سلام کنيم؟
يعني ميشه يه روزي واسه کارهاي خوبي که انجام ميديم توضيح نديم؟
واسه چي اون کسي رو که سلام ميکنه دوس نداريم؟
به خاطر سلام هم بايد توضيح بديم؟
چرا همه درها رو مي بنديم و بعد گلايه ميکنيم از تنهايي؟
وقتي ميگي سلام بايد توضيح بدي که چرا سلام ميکني
بايد بگي که کي هستي
شايد دزد باشي ، شايد يه آشنا هستي که ميخواي من رو چک کني ، شايد ميخواي دستگيرم کني ، شايد مزاحمي ، شايد ميخواي هک کني
ميگما شما چه جوري دوستاي جديد پيدا ميکنين؟
اصلا دوست جديد به دردي هم ميخوره؟
آدم بايد دوست جديد پيدا کنه؟
آدم فقط بايد يه دوست داشته باشه؟
آدمي که خيلي دوست داره موفق تره يا اون که هيچ دوستي نداره؟
اون که دوستي نداره يعني مستقله؟
يعني خوبتره؟
اون که دنبال دوست ميگرده و دنبال خوب و خوبتر ميگرده چي؟
...
يکي بياد ، يکي بياد يه حرف تازه تر بگه
...
. . . راستي

salam , just to say hello

Wednesday, September 29, 2004

دوستي


سلام
... مي دوني
يه سري چيزا هس که ارائه دادن يه تعريف براشون سخته ولي ميشه ساعت ها درباره اش حرف زد
...
بعضي وقتا واسه اينکه يه چيزي ياد بگيرم ؛ ميرم اين جملات قصار رو يه نگاه ميندازم
بعضي از جملات اينقدر زيبا و کامل هست که نه نيازي به توضيح داره و نه اصلا ميشه توضيح روش داد ، مي دوني ، يعني توضيح خرابش ميکنه
شيريني خيلي ها تو ترجمه کردن از بين ميره مخصوصا با کلام کسي که اصلا در حد گوينده کلام اصلي نيست ؛ آخه به نظر من کسي ميتونه يه جمله رو ترجمه کنه که لااقل تو ادبيات خودش حرفي واسه گفتن داشته باشه(تريپ خاکساري و اينا)و از اين حرفا
ولي مثل اينکه کپي کردن بعضي جملات ، اونم به انگليسي ، به مذاق(درس نوشتم؟!)بعضي ها خوش نيومده ؛ خلاصه اينکه ما تصميم گرفتيم اگر جمله اي ديديم ، اثرات و نتايج حاصله از اون جمله رو( منظور اثراتي هست که بر روح و جان ما گذاشته)به رشته تحرير در بياريم
تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد
...
امروز مي خوام از دوست و دوستي بگم
خيلي سخته که آدم بگه دوست يعني چي
يا اينکه مثلا رابطه دوستانه رو تعريف کنيم
ولي ميشه درباره اون صحبت کرد
شايد مجموعه همين نظرات رو بشه تعريف دونست
من فک کنم يه دوست بايد به آدم کمک کنه واسه ديدن و يادآوري کردن و رفع اشکال ها و همچنين ديدن و يادآوري کردن و تقويت حسن ها
يه دوست يا يه همراه يا يه يار بايد بتونه به دوستش کمک کنه که از تو مشکل در بياد
يه دوست بايد به دوستش نقاط مبهم و کور هر مسئله رو نشون بده ؛ مي دوني اينکه آدم ظاهر رو ببينه خيلي سخت نيست ، دوست بايد کمک کنه که اون حالات و شرايطي رو که خودمون به ذهنمون نرسيده رو هم در نظر بگيريم . يه آدم بدبين ، بدترين حالت رو در نظر ميگيره و عمل ميکنه ولي يه آدم واقع بين بدترين حالت رو هم در نظر ميگيره و اونوقت تصميم ميگيره
يعني با ديدن همه جوانب
از اونطرف هم هست
يعني خيلي وقتا آدم يه مشکل رو خيلي بزرگ مي کنه چون که خيلي بد نگاه کرده
تو اين وضعيت هست که يه دوست ميتونه اون جنبه هاي مثبت رو که ما نديديم نشونمون بده
اين يه کمک بزرگه تو زندگي
يه دوست بايد هر کمکي که ميتونه واسه دوستش انجام بده
اينجا هس که بايد دوست رو درس انتخاب کرده باشيم
جون ممکنه هر کمکي از ديد يه دوست کشتن پشه با يه سنگ بزرگ باشه
يا اينکه مثلا يه کمکي به آدم کنه که نکردنش بهتر باشه
همون جريان دشمن دانا و دوست نادان
...
يه دوست نبايد اوني باشه که وقتي گريه ميکني باهات گريه کنه(منظور اينه که بايد کمکت کنه که از ناراحتي در بياي)ولي بايد همراهت باشه . ناراحتي تو ناراحتش کنه ولي بتونه تو رو کمک کنه ؛ در عين حال که تو شادي ها با تو ميخنده حواسش به خطراتي که تو رو تهديد ميکنه هم باشه، اون نقاطي رو که نميبيني نشونت بده
...

"I do not want a friend who smiles when I smile, who weeps when I weep, for my shadow in the pool can do better than that."
-- Confucius


Don't You Forget



by Era

Mom's sick, she say she cant get up.
My little brother is getting hungry.
I must go to the village and ask for some food, would you help me?
-Sure Connie, I'll help ya.
-I always feel good when you're with me.
-You're my friend Connie.
-Are you always gonna be there when I grow up, are you?
-Cross my heart.

Don't you forget about me, don't you forget about me.
We were soft and young, in a world of innocence.
Don't you forget about me, don't you forget all of our dreams.
Now you've gone away, only emptiness remains.

-I always feel good when you're with me.
-You're my friend Connie.
-Are you always gonna be there when I grow up, are you?

Don't you forget about me, don't you forget about me.
We were soft and young, in a world of innocence.
Don't you forget about me, don't you forget all of our dreams.
Now you've gone away, only emptiness remains.
Don't you forget about me, don't you forget about me.
Don't you forget about me, don't you forget about me.
We were soft and young, in a world of innocence.
Don't you forget about me, don't you forget all of our dreams.
Now you've gone away, only emptiness remains.
Don't you forget about me.
We were soft and young, in a world of innocence.
Don't you forget about me.
Don't you forget about me.

Monday, September 27, 2004

آخي


چه حسي داره که آدم بره تو يه دانشکده که همه همدوره ها ازش رفتن
مثل اينکه آدم رفته يه جاي غريب درس بخونه

خودکرده را تدبير نيست

Sunday, September 26, 2004

افلاطون


"مهربان بودن با هرآنکس که مي بينيم ، مبارزه اي است در يک نبرد سخت"



Wednesday, September 22, 2004

Ralph Waldo Emerson



"The definition of success--To laugh much; to win respect of intelligent persons and the affections of children; to earn the approbation of honest critics and endure the betrayal of false friends; to appreciate beauty; to find the best in others; to give one's self; to leave the world a little better, whether by a healthy child, a garden patch, or a redeemed social condition.; to have played and laughed with enthusiasm, and sung with exultation; to know even one life has breathed easier because you have lived--this is to have succeeded."

Monday, September 20, 2004

Ingburg Bachman


In your chest lies an ocean
Facing a land
I am standing on.
In your chest lies an ocean
Pulling me down to its depth.
In your waist lies a bridge where my ships anchor by it
The ships which are returning from far voyages.

Tuesday, September 14, 2004

Happy Happy


. تولدم مبـــــــارک .

Thursday, September 09, 2004

NC


Nina Cassian, born in 1924 in Galati, Romania, has published over fifty books, including Life Sentence: Selected Poems, edited by William Jay Smith, plus works of fiction and books for children. She is also a composer of classical music (chamber and symphonic) and was a journalist, film critic, and translator of Shakespeare, Bertold Brecht, Christian Morgenstern Iannis Ritsos, and Paul Celan. Her poems have appeared in The New Yorker, Atlantic Monthly, New England Review, and American Poetry Review. Exiled from Romania in 1985, she is currently working on her memoirs and lives in New York City.





Tuesday, September 07, 2004

Look


!آقا من موندم محبت کردن خوبه يا بده؟
اينقد محبت نديدن که به هرکي محبت کنه شک مي کنن
بايد خودت رو سفت بگيري و به هيچکي محل نکني تا بفهمن که هيچ نيازي به محبت کردن بهشون نداري
آقا جنبه داشته باشين ديگه
!بعد ميگن چرا طرف رفته معتاد شده؟

...

عهد مي بندم با تو چنان زنده ات کنم
که صداي نشستن گرد و غبار بر اشياء
گوش هايت را کر کند
و شانه هايت از تمناي رويش بال
تاول خواهد زد
و خاطراتت از نو زاده خواهند شد
همچون روز اول آفرينش جهان

"نينا کاسيان"

Sunday, September 05, 2004

i dont know


تا حالا شده واسه انجام وظيفه سرزنش بشين؟
يا حتي بازخواست
نمي دونم
ازت يه کاري رو بخوان و بگن چرا انجام نميدي؟
بعد که انجام ميدي بگن که چرا انجام دادي؟
البته گاهي وقتا به خاطر بد انجام دادن کارها هم هست
ولي وقتي همه چيز رو بزارن به عهده خودت و تو رو هم بشناسن و بگن که خودت بايد انجام بدي؛ اونوقت اين حرفا معني نداره ، ماکزيمم بايد ازت انتقاد کنن که اصلاح بشي
يا واسه اون قسمت ها که مشکل داري بهت پيشنهاد بدن
آخه نکته اينجاس که مشکل رو همه ميبينن ولي به اين فکر نمي کنن که اون روش شايد بهترين يا شايد تنها راه تو بوده
يعني به اين توجه نمي شه که گاهي آدم بايد از بين چند راه اوني رو انتخاب کنه که کمترين هزينه رو داره نه هزينه صفر
اين واسه اينه که خودشون تو اون جريات نيستن و مشکلات اون قضيه رو نمي دونن
باشد که رستگار شوند

Thursday, September 02, 2004

faghan


دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
...
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف‌های بی‌کران کرد
...
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
...
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
...
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
...
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
...
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
...
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد