Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Tuesday, March 28, 2006

سه گانه : زمستانه دوم


مستي انگور اگر فاني بود
آن مي ساقي ز جاناني بود

جان جانان ده به من تا غم برد
گر شده سختي ز من يک دم برد

تا زنم بر روزگاران پوزخند
تا نبينم چهر آن مرد نژند

تا بگيرم من عنان اسب کين
تا کنم مست از شرابت عقل و دين

تا بميرانم جهان از خويشتن
تا نمايانم تو را از جان و تن

تا بگويم راز تو بر مردمان
تا کنم فاش اين دلم را بر جهان

ليک دانم در بياباني چنين
خورده مشک ساقي ما بر زمين

خيز ساقي مشک را پر آب کن
زآن دل ديوانگان سيراب کن

هرکه را ديدي بدو جامي بده
در دل صحرا به او جاني بده

خود بدان گر مست گرداني هم آن
پر کند مشک ات هم او از جان جان

و. يگانه
زمستان هشتاد و چهار

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home