Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Monday, March 27, 2006

سه گانه : زمستانه يکم


چاره جويان چاره ها را کشته اند
باده نوشان جام خود بشکسته اند

مردمان نشتر به مردم مي زنند
وز پي اش خون دو ديده مي مکند

ديده ها پر خون و دل ها داغدار
عاقبت پيروز گشته روزگار

اين زمان گويي مسيحا مرده است
يا که جايي نام خود گم کرده است

در دل سختي شرابي نيست نيست
در سياهي هم مجال زيست نيست

يا رب اين شهر از چه اين سان کرده اي
خود سيه چالي بر انسان کرده اي

گر زمانه رنگ غمگين غم است
در دل ما هم فراوان ماتم است

ماتم و سختي سياهي و عدم
گر بگفتم شرک گو تو مرتدم

شرک گفتن بهتر از ناديدن است
ديدن کشتار و خون ناليدن است

ناله مادر به بالين جوان فرزند خويش
از دلي کز غم شده او ريش ريش

غم شده آيينه اين زندگي
گر کني شادي بود ديوانگي

غم نمي خواهم سياهي نيز هم
ساقيا يک جرعه در کامم بدم

اين يگانه بي خودي خواهد کنون
تا رود از جام تو سوي جنون

و. يگانه
زمستان هشتاد و چهار

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home