Home | RSS | Email | Tumblr | Twitter | Facebook | Friendfeed | Twitxr

Wednesday, May 06, 2009

بخوان شعری و رقصان شو




بیا رخساره گلگون کن که اینک خانه بستان شد
هزار از سرخوشی خواند و زغن نالید و لرزان شد

ز شمع جان چو پروانه همه مستند و می گردند
زمانه در مهار آمد همی گردون به فرمان شد

چه خوش بزمی که در صورت سماعی دلنشین باشد
به چشم عارفان راهی که سوی جان جانان شد

نه هر مرغی به آن مقصود بالا ره توان بردن
دلی پاکیزه می باید که چون سیمرغ پران شد

برو غافل مبین ظاهر دهان بربند و خامش شو
ز بس از غیر او گفتی قمر از دیده پنهان شد

بنوشان جام یکرنگی به جان عاشقان ساقی
که از روز ازل جانشان اسیر عهد و پیمان شد

بجز او دل نمی بیند همه یارند و غیری نه
ز بیخ اندیشه را برکن بیا در خیل مستان شو

بخوان یکتا که این معنی نمیرد در دل سالک
که عالم از ندای کن یکون گردید و رقصان شد



سرایش : 18 مرداد 1387
نگارش : 16 اردي بهشت 1388

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home