این نوا از جسم و جان دیگریست
Labels: غزل
بشد دل بار دیگر با نگاری
به دامش گشته ام کمتر شکاری
نه رخ بر ما نماید نی کلامی
بگو جانا بگو صبر از چه داری
نگه کن سوی ما تا خود ببینی
دلی حیران و جان بی قراری
ز دور آمد ندایی نغمه برخوان
که غیر از این نباشد بر تو کاری
تو بشنو نام ما کین خوش نوایی است
بخوان خوش کن دل امیدواری
ز ساقی جامها برگیر و می نوش
بزن پیمانه ای با یاد یاری
ببین قومی ز مستوران سرمست
که مستند از جمال گلعذاری
شب آمد مه نقاب از روی برداشت
شدند آن دیگران خود بر کناری
که یکتا شو خموش این قول کم کن
که خوش باشد به خلوت با نگاری
سرایش : 7 بهمن 1387
نگارش : 9 اردي بهشت 1388
0 Comments:
Post a Comment
<< Home