آنچه در بحر نگنجد به سبويي نوشم
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر اي دل کـه تـوانـي بـکـوش
آنـچـه در کام نـيـايـد به دلم مـي پـوشـم
وآنـگـه از داغ چـو آب نـگـران مـي جوشم
جـان مـا بـحـر وصـالـش چـه لـيـاقـت دارد
ليکن از جان و دلم در طلبش مي کوشم
و. يگانه
85/3/31
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل
و گـر مراد نيابم بـه قدر وسع بکوشم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home