نام از تو دارد شعر من
در دل درياي لطف اش اشک من چون قطره اي
در نگاه اش اين جهان و آن جهان کم ذره اي
شمس عالم گشته گردم چون قمر بر عارض اش
روزگاران در بر آن دلربا چون لحظه اي
ار تو را ممکن نباشد در بر جانان شدن
بهر رفتن سوي کوي اش جان من کن حمله اي
چون به راه يار مي کوشي چه باک از غم بود
رو به هر سختي و غم تو خود بزن يک طعنه اي
سرمه و سرخاب صورت سختي دوران بود
زجر و دشواري چو آن نيلينه برگ وسمه اي
ور زماني از فراق اش اين دل ات شد چاک چاک
ياد او باشد به جان عاشقان خوش وصله اي
اين يگانه غير مستي خود نداند چاره اي
پيش آن قصر کمال اش شعر او چون دخمه اي
و. يگانه
84/12/1
Labels: غزل واره
0 Comments:
Post a Comment
<< Home