ساقیا پیمانه ام اندازه کن
Labels: غزل
ساقیا پیمانه گم شد جامها مستانه ده
ترک قول و گفت و گو کن باده ای جانانه ده
گر رسید از غیر طعن ای جان چه کوشی کان فقیر
وهم باطل دارد او را وعده زان مستانه ده
قوم دیگر در طلب از بهر نانی آمدند
نان ز انبان ده وز آن دیگر به اهل خانه ده
کوزه اندازه بشکن بحر را پیمانه کن
وندر آن دریا گهرها بر دلم دردانه ده
چند گویم ره نگردد آشکار الا به سیر
جان بگیر اندر عماری این دلم کاشانه ده
ما نگوییم این و آن کن چون که دانیم این طریق
راه بی خویشی است توفیقش بدین حنانه ده
ساقیا یکتا ز خود شد آن دمی کز شوق دوست
پر کشید او را بدان بستان دمادم دانه ده
سرایش : 8 اسفند 1388
نـگـارش : 19 دی 1389
0 Comments:
Post a Comment
<< Home