رموز مستی
Labels: غزل
دردم بدادی ای جان خود درد را دوا کن
درمان خسته جانم جامی نثار ما کن
از کیمیای سختی چون زر بشد جمالم
ما را بس است دیگر خود قلب کیمیا کن
صد شکر گر بمیرم اندر رهت به مستی
گویم که مست بودم خود عفو صد خطا کن
از عشق و ساغر و می صد بار توبه کردم
کفر است آنچه گفتم میخانه ام تو وا کن
ساقی عاشقان شو خندان و شاد و سرخوش
پیمانه در برم نه مستانه نعره ها کن
برخوان نوای جانان این پرده ها بیانداز
تن شد حجاب بر جان ما را ز تن رها کن
یکتا خموش دیگر گفتی رموز مستی
جانا گلایه ای نیست آنچه به آن به ما کن
سرایش : 23 دی 1387
نگارش : 14 بهمن 1387
0 Comments:
Post a Comment
<< Home